گفتوگو با علیاكبر صادقی.
دکتر «علیاکبر صادقی» شوهرخواهر امامموسی صدر و پدر همسر سیدمحمد خاتمی است؛ او کسی که از یکسو با خاندان صدر رابطه سببی دارد و از دیگرسو با خاندان خاتمی. این استاد دانشگاه به رفتارشناسی خاندان صدر و آقاموسی پرداخت و خاطراتش را با او روایت کرد. صادقی به حیات آقای صدر امید داشت و برخی اقدامات دولت خاتمی در پیگیری این پرونده را بازگو کرد.
آشنایی شما با خانواده آقاموسی صدر از کجا شروع شد؟
پدر امامموسی صدر با مرحوم پدرم از نجف آشنا بودند و بعد از اینکه به ایران آمدند، روابط هم چنان برقرار بود. به یاد دارم که در دوران کودکی مادر امامموسی به منزل ما میآمدند. به همین دلیل بود که مادرم صبیه مرحوم آیتالله صدر را برای من نامزد کردند و من داماد مرحوم آیتالله صدر شدم. البته آشنایی من با امامموسی صدر از دوران تحصیل در مدرسه شروع شد؛ هر دو در مدرسه صناعی در قم درس میخواندیم که مدیرش مرحوم آقای اوحدی بود. البته آقا موسی از من بزرگتر است؛ من هنوز ابتدایی بودم که ایشان متوسطه میخواندند و همراه برادرشان آقاعلی صدر که از ایشان بزرگتر بود، با هم به مدرسه میآمدند. از نظر کلاسی هر دو به هم رسیدند. آقا موسی خیلی تیزهوش بود و از همان زمان خیلی خوب درس میخواند و در مدرسه صناعی هم از محصلین ممتاز به حساب میآمد.
از آن دوران چه تصویری از آقا موسی در ذهنتان جا گرفته است؟
رفتار ملایم، متین و سنگین. آقا موسی شخصیت دقیقی داشتند. درسهای کلاسیک هم برای ایشان و هم برای من تمام شد و من منتظر شدم که به حوزه بروم و ایشان قبل از من این کار را کرده بود. در حوزه ایشان هر درسی را که میخواند، میتوانست تدریس کند. یادم میآید یک عده میآمدند و خواهش میکردند که ایشان به آنها درس بدهند. بیان خیلی روان و خوبی داشتند و شخصیت محبوبی بودند؛ قیافه، هیکل و برخورد جذابی داشتند و طلبههای جوان خیلی به ایشان علاقهمند بودند و دوست داشتند که هرچه بیشتر به ایشان نزدیک شوند.
یکی از کتابهایی که هر کسی نمیتوانست تدریس کند، کتاب مغنی و مطول بود که ادبیات عالی عربی است و از جنبه صرف و نحو بالاتر است، ایشان این دو تا کتاب را تدریس میکرد. در حوزه قم در زمانی که آقا موسی در قم تحصیلات حوزوی میکرد، من فکر نمیکنم محبوبتر از او کسی در حوزه بود. همچنین والدشان (آیتاللهالعظمیصدرالدین صدر) یکی از مراجع سهگانه تقلید آن زمان بود و شخصیتهای مملکتی با ایشان در ارتباط بودند. بنابراین آقاموسی هم با همه شخصیتها و سیاستمداران مملکت آشنا بود و راه و روش معاشرت با این افراد را میدانست.
پیش از ازدواج شما با همشیره آقاموسی، با ایشان دوست بودید؟ من ازدواجم در سال ۱۳۲۷ صورت گرفت که پیش از این خیلی با آقاموسی ارتباط نداشتم؛ از دور هم دیگر را میشناختیم و همانطور که گفتم، خانوادگی با هم ارتباط داشتیم. اما پس از ازدواج خیلی با ایشان دوست و نزدیک شدم.
آیا به دلیل فضای قم، به لبنان هجرت نکردند؟
خیر، اصلاً چنین چیزی نبود. ایشان در نهایت محبوبیت در حوزه و در قم و در بین دوستان و خانواده بودند.
نظر آیتالله بروجردی درباره هجرت آقاموسی به لبنان چه بود؟
آقای بروجردی ارتباط زیادی با خانواده آقای صدر نداشت. بهتر این است که از من هم نخواهید که بگویم چرا.
آقاموسی صدر در اویل دهه ۵۰ با شاه دیدار کرد. میگویند هدف از این دیدار، تقاضای جلوگیری از اعدام زندانیان سیاسی بود. شما اطلاعی از این دیدار دارید؟
آقای علم از زمان آیتالله صدر (پدر آقاموسی) با این خانواده آشنا بود و خیلی به آقای صدر ارادت داشت. علم اصرار کرده بود که ایشان با شاه ملاقات کند و زمانی بود که شاه رفته رفته از نظر مردم نامطلوب میشد و ایشان هم دوست نداشت که خودش را به رفتن نزد شاه آلوده کند. تا اینکه سازمان امنیت ایران ۱۳، ۱۴ نفر را در کوههای البرز که مشغول تمرین تیراندازی بودند، بازداشت کرد؛ یکی از آنها آقای کاظم بجنوردی بود. خانواده اینها جلوی خانه آقارضا صدر آمدند که آقا موسی در آن موقع آنجا وارد شده بود و از او خواستند که پیش شاه برود و شفاعت اینها را کند.
چرا خانوادههای زندانیان سیاسی چنین تصوری از آقاموسی داشتند که او میتواند از اعدام فرزندانشان جلوگیری کند؟
به هر حال ایشان رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان بود و زمانی که از لبنان به ایران آمده بود، در فرودگاه مهرآباد از دربار افرادی از ایشان استقبال کردند. خلاصه بزرگترها نشستند و مشورت کردند و آقا موسی را راضی کردند که برود و با شاه دیدار داشته باشد و او از شاه به وسیله علم وقت گرفت.
در جلسه دیدار آقاموسی با شاه چه گذشت؟
ایشان وقتی از آن دیدار بازگشت، گفت: قرار بود که بیست دقیقه با شاه ملاقات کنم که یک ساعت و ربع طول کشید. به او گفتم اعلی حضرت! شما باید بدانید که در هر جا از کره زمین هر شیعهای که صبح چشمش را باز میکند، شما را شاه خودش میداند. بنابراین انتظار مردم از شما نقش پدری است. شاه هم در پاسخ گفته بود: آقای صدر! اگر اینها آزاد بودند چه کار میکردند؟! میخواستند من را بکشند، باز هم شفاعت میکنید. در نهایت شاه قبول کرد و هیچ کدام از آنها اعدام نشدند.
درباره نحوه مفقود شدن ایشان چه تحلیلی دارید؟
به نظرم قذافی به تنهایی قدرت این کار را نداشت و کمکهایی از همه طرف به او شد.
فکر میکنید که آقای صدر هنوز زنده است؟
به نظرم آن سیاستی که آقای صدر را ربوده است، به راحتی از این سرمایه صرف نظر نمیکند. کشتن شخص همیشه میسر است؛ اما برگشت ندارد. کسی که این قدرت را دارد که یک مملکت آشوب زده را آرام کند یا به عکس یک مملکت آرام را به آشوب بکشد، از نظر سیاستهای جهانی ارزش و اعتباری بیش از این دارد که به دست یک دیوانه بدهند تا او را بکشد. من هنوز امیدم را از دست ندادهام، ولی خوب به هر حال به تدریج میزان احتمالات مثبت کم میشود.
شما تا حدودی از مجموعه فعالیتهای دولت آقای خاتمیدرباره پیگیری سرنوشت امامموسی صدر مطلعید، از پیگیریهای آقای ابطحی چه خبری دارید؟
به جای روشنی نرسیدند. در نهایت قذافی پذیرفته است که در لیبی اتفاقی افتاده، اما به آقای ابطحی گفته بود که مگر در کشور شما قتلهای زنجیرهای اتفاق نیفتاد؟ یک عده آدم تند و تیز و خود سر هم در لیبی چنین کاری کردهاند. الان هم حاضر هستم هر گونه کمکی برای مشخص شدن سرنوشت ایشان به شما کنم.
البته من در مجموع از وجنات آقای خاتمیفهمیدم که از طریق قذافی نمیشود به جایی رسید.