پیش از این صادق طباطبایی را به عنوان خوش چهرهترین مسافران هواپیمای حامل امام خمینی میشناختم اما پس ازگپ پس از مصاحبه او را هنرمندترین همراه امام در این سفر یافتم. دکترای بیوشیمی که به توصیه دایی خود موسیقی را نزدپرویز مشکاتیان آموخته انبوهی از عکسهای تاریخی دارد که خود عکاسش بوده است. برف زمستان اما سبب شده است اثری از گلهایی که او با دستهای خود پرورش میدهد نبینیم و به دیدن عکسهایش قناعت کنیم.
فرزند آیتا... سلطانیطباطبایی البته دکترای بیوشمی دارد و سابقه سالها تدریس در دانشگاههای آلمان. طباطبایی که خود در خانوادهای سیاسی رشد یافته بود پس از ورود به آلمان فعالیتهای سیاسی خود را دراتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا از سر گرفت. پس از حضور امام خمینی در پاریس اومسیر آلمان تاپاریس را میپیمود تا چند روزی در کنار امام باشد. دربازگشت امام خمینی ازپاریس او اما حامل امانتی بزرگ بود.
هواپیمای امام خمینی در حال فرود آمدن بود که صادق طباطبایی از امام خمینی اجازه خواست امانتی که نزد او دارد را به او بازگرداند. امام خمینی اجازه ندادند و صادق طباطبایی امانت را به خبرنگار آلمانی همراه خود داد. این امانت قانون اساسی تدوین شده درپاریس بود که بنابر به رفراندوم گذاشتن آن بود. صادق طباطبایی در این گفتوگو از فعالیتهای خود در اروپا میگوید و در میانه راه به نقش امام موسی صدر در انقلاب اسلامی میپردازد. نقشی که البته کمتر در تریبونهای رسمی در ایام دهه فجر به نمایش گذاشته میشود.
در روزهای انقلاب معمولا هر یک از انقلابیون دلیلی برای انقلاب و یا پیوستن به جریان انقلاب مطرح میکنند، شما چرا به انقلاب پیوستید؟
شرایط خانوادگیای که در آنزاده و پرورده شدم نقشی اساسی در زندگی فردی و اجتماعی من داشت. از یک سو در یک خانواده پرآوازه روحانی به دنیا آمدم. پدرم از چهرههای برجسته حوزوی بود و از لحاظ قرابت فامیلی عموزاده مرحوم آیتا... بروجردی. پدربزرگ من مرحوم آیتا... صدر در کنار مرحوم آیتا... خوانساری و مرحوم آیتا... حجت کمرهای از مراجع ثلاث تقلید زمان خود بود. در شجرهنامه خانواده پدریام تا نزدیک به یک هزار سال چهرههای علمی و دینی و اجتماعی با نام و مشخصات ثبتشده دیده میشوند که به امام حسن مجتبی ختم میشوند. نسبنامه خانواده صدر نیز که خانواده مادری من هستند با قریب ۳۰ پشت فاصله به امام موسیبن جعفر میرسد. از سوی دیگر مادر من از ناحیه مادری با آیتا... طباطباییقمی مرتبط میگردند. طبعا پرورش یافتن در چنین خانوادهای که در مسائل اجتماعی صاحب نقش بودهاند تأثیر تربیتی خود را برای حضور در تلاشهای اجتماعی میگذارد. پدرم از همان دوران خردسالیام گویی اصرار داشتند مرا با خودشان به محافل مختلف ببرند. یکی از جاهای مورد علاقه من منزل آیتا... بروجردی بود، خصوصا اینکه همیشه دست و دل باز به ماها عیدی میداد. فرد دیگری که در زندگی من بسیار نقش داشت امام موسی صدر بود. ایشان به خواهرزادهها و برادرزادههای خود بسیار توجه میکردند و اگر در هر کدام استعدادی میدیدند به نوعی تذکر میدادند و هدایت میکردند و من هم از این توجه ایشان بیبهره نبودم.
دورترین خاطره سیاسیای که در ذهن خود دارید چیست؟
دورترین حادثه سیاسی که مدتها ذهن مرا به خود مشغول کرد این بود؛ منزل ما جنب منزل آیتا... صدر قرار داشت. یک روز بعدازظهر من هیاهوهای بسیار از منزل ایشان شنیدم. رفتم و دیدم که حیاط پر از طلبههای جوان است و یکی از آن طلبههای جوان با حرارت بسیار سخنرانی میکند. آیتا... صدر در منزل نبودند وقتی خبر به ایشان رسید که جمعی در منزل شما حاضر شدهاند به سرعت خود را به منزل رساندند. همچنین شنیدم که آنها قصد داشتند به منزل آیتا... خوانساری بروند و بیم این را داشتند که آیتا... خوانساری اینها را نپذیرند. آیتا... صدر با عجله خود را به منزل آقای خوانساری که در همان کوچه بود رساندند و حتی به طوری با عجله عبور کردند که سرشان به لبه در خورد. ظاهرا به آیتا... خوانساری گفته بودند اگر اینها را نپذیری من با اینها میآیم.
آن طلبه سخنران چه کسی بود؟
درآن زمان من از حرفهای آن طلبه چیزی نمیفهمیدم و هیچ چیز نیز در خاطر ندارم ولی بعدها ماجرا را از پدرم پرسیدم که ایشان گفت آن گروه که در آنجا جمع شده بودند فداییان اسلام بودند و آن روحانی که صحبت میکرد مرحوم نواب بود. آنها ظاهرا بعد از ماجرای رزمآرا و حوادثی که صورت گرفته بود تحت تعقیب قرار گرفته بودند و قصد داشتند به منزل آیتا... بروجردی بروند که ایشان آنها را نپذیرفته بودند بنابراین به منزل آیتا... صدر آمده بودند که ایشان به نوعی از اینها حمایت میکرد. مرحوم آیتا... خوانساری نیز در مسائل اجتماعی دخالتهایی داشت و دارای ذهنی روشن بود. به عنوان مثال پدرم تعریف میکردند که در زمان طلبگی ایشان خواندن دیوان مثنوی مولوی در قم ممنوع بود و برخی با انبر آن را میگرفتند و اگر کسی شرح مثنوی میخواند طرد میشد. پدرم میگفتند در آن دوران یک وقت از آقای خوانساری گرفته بودیم که یک ساعت مانده به اذان صبح برای ما شرح مثنوی بگوید. یک روز که نزد ایشان بودیم صدایی در راهپلهها شنیده شده که یاا... گویان از پلهها بالا میآمد. همه صاحب این صدا را شناختیم که مرحوم صاحبالداری متولی مدرسه فیضیه بود، ظاهرا رندی به او گفته بوده که چند شب است سه طلبه جوان نزد آقای خوانساری میروند. پدرم گفتند وقتی آقای خوانساری صدا را شنید عبایش را روی کتابها کشید و ما نیز کتابها را زیر بغل پنهان کردیم و افزودند که من میدانستم اگر آقای صاحبالداری از آقای خوانساری سوال کنند چه بحث میکردند، ایشان در محذوریت قرار میگرفت و دروغ هم نمیخواست بگوید، بنابراین من پیشدستی کردم و گفتم که آقا حال که میهمان برایتان رسیده اجازه دهید تقریر آقای کبیر را فردا بررسی کنیم و سپس از جای خود بلند شدیم و به این ترتیب ایشان را از محذور درآوردیم. اما تا مدتی هم درس ما تعطیل شد.
ماجرای نواب صفوی چه شد؟
برگردیم به ماجرای نواب صفوی، قصه اینها را بعدها از پدرم پرسیدم که اینها آمده بودند بروند نزد آیتا... بروجردی که آنها را نپذیرفته بودند. باز هم طبق گفته پدرم؛ چند روز بعد در محفل آیتا... بروجردی که بزرگانی از اصحاب ایشان نظیر امامخمینی (ره) که آن روزها معروف به حاجآقا روحا... بودند، مرحوم پدرم، پدر مرحوم آیتا... فاضللنکرانی، مرحوم آیتا... داماد پدر همین آقای دکتر محققداماد، مرحوم آیتا... کبیر و برخی دیگر حضور داشتند، ظاهرا همین پدر آقای فاضللنکرانی از آقای بروجردی میپرسد که شما چرا اینها را نپذیرفتید؟ آقای بروجردی میگوید اینها خواهان حکومت اسلامی هستند؛ آقای فاضل میگوید این همان چیزی است که شما میخواهید، آقای بروجردی میگوید خیر، اینها میخواهند که شاه را بردارند و امثال این آقا را؛ اشاره به یکی از علمای حاضر در جلسه بود، جای او بگذارند که آقای فاضل گفت، چه بهتر، بهجای یک فرد عرقخور و فاسد یک فرد عالم و عادل زمام امور را در اختیار میگیرد. آقای بروجردی گفتند اشکال در همینجاست که زمام امور را دست ایشان میدهند. محمدرضا که زمام امور را در اختیار دارد اگر با ما مردم دربیفتد ابزارش توپ و تانک است ولی اگر این آقا شاه شوند ابزارش ایمان مردم است، با ایمان مردم نمیشود درافتاد. امام خمینی (ره) هم در این جلسه حاضر بودند.
چطور شد که این دستورالعمل را امام خمینی (ره) در دستور کار خود قرار ندادند؟
آیتا... آقای خمینی با توجه به تذکری که آیتا... بروجردی دادند ۳۰ سال مبارزه کردند تا شرایطی را فراهم کنند که آن نگرانی را که آیتا... بروجردی داشتند برطرف کنند. امام تفکری را پایهگذاری کرد مبنی بر اینکه - صریحا میگوید- ولیفقیه و یا کسی از فقها که زمام امور را در اختیار دارد اگر استبداد را در دستورکار خود قرار داد و یا یک قدم تخطی کرد، خودبهخود معزول میشود و نیازی به عزل او نیست. پس امام سازماندهی کرد و ساختار و اصولی در فقه به وجود آورد که منجر شد به حکومتی که ایشان آن را پایهگذاری کردند.
غیر از شرایط خانوادگی، شرایط تحصیل شما چه نقشی در ورود شما به جرگه انقلاب داشت؟
پس از اتمام دوره ابتدایی و زمانی که خواستم وارد دبیرستان شوم دبیرستان دین و دانش به ریاست آیتا... بهشتی تأسیس شده بود. هنگامی که قصد ثبتنام در آنجا را داشتم گفتند کلاسها پر شده، به طور اتفاقی دایی من امام صدر در پی یک تعطیلی حوزوی از نجف به قم آمده بود و من از آنجا که میدانستم ایشان هممباحثه با آقای بهشتی بودند از ایشان خواستم که برای پذیرش من در این دبیرستان با ایشان صحبت کند و بالاخره ثبتنام کردم. از مشخصات آقای بهشتی که خود ایشان دبیر زبان انگلیسی ما بود چند چیز بود؛ یکی اینکه برجستهترین دبیران را استخدام کرده بود و البته علاوه بر برنامههایی که وزارت فرهنگ داد، معارف اسلامی و تاریخ اسلامی جزو دروس ما شد که در آن زمان آقای مکارم شیرازی و شهیدمفتح از استادان ما در این دروس بودند. از دیگر ویژگیهای ایشان این بود که اگر استعداد ویژهای را در شاگردانش میشناخت روی آن کار میکرد. کلاس دوم دبیرستان بودم که مرا صدا زد و به من گفت با توجه به نسب خانوادگیای که دارید باید سعی کنید تلاشهای فوقبرنامه داشته باشید زیرا من در انشانویسی و مقالاتی که از شما میبینم متوجه استعدادهایی در شما شدهام. ایشان موضوعی را برای انشانویسی تحت عنوان اینکه <برجستهترین صفت یک انسان چیست> به بچهها داده بود که هر کسی در انشای خود به مواردی چون علم، صداقت و... اشاره کرده بود و من برجستهترین ویژگی در انسان را استقامت نام برده بودم و یک انشای حدود ۴۰ صفحهای نوشته بودم که از من خواستند در جشن مبعث همان سال که در دبیرستان برگزار کردند قرائت کنم. از آن به بعد هم ایشان مرا به انتشار یک روزنامهدیواری تشویق ترغیب کردند. هر دو ماه یکبار این روزنامه منتشر میشد و زمانی هم که من برای کلاس چهارم در رشته طبیعی از آن دبیرستان رفتم این کار ادامه را ادامه دادم و در دبیرستانهای مختلف قم نیز مورد استفاده قرار میگرفت.
چه سالی به آلمان رفتید؟
در سال ۱۳۴۰ پس از کسب دیپلم متوسطه به آلمان رفتم. به محض ورود به آلمان متوجه وجود سازمان دانشجویی ایرانی شدم که البته آن زمان تحتتاثیر حزب توده و جریانی از جبهه ملی بود و ناخودآگاه افکار مارکسیستی و کمونیستی در میان دانشجویان غلبه داشت. اما به هر حال فعالیتهای ضدشاه و رژیم نیز در آنجا میشد و بنابراین به موازات ایران در آنجا نیز فعالیتهایی شروع شد. من هم از سال دوم در چارچوب سازمان دانشجویی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدم. اما آنچه در مسیر مبارزات دانشجویی نقش پیدا کرد دو تحول بود که نقطهعطفی در جنبش مبارزات دانشجویی خارج از کشور شد. نخست موفقیت مائو تسهتونگ در چین در پی انقلاب فرهنگیاش بود، همین نکته که یک کشوری با بیش از یک میلیارد انسان فقیر به جایی رسیده که یک گرسنه در آن نبود کافی بود عواطف جوانان را به خود جلب کند، بنایراین چین وارد عرصه جهانی میشود و اعلام میکند هر کمونیستی که به هر دلیلی از مشی سیاسی اتحاد جماهیر شوروی ناراضی است، میتواند به ما پناه آورد و ما از او حمایت میکنیم. پیرو این حرکت دو سازمان یا دو حزب کمونیستی نیرومند در آلمان و ایتالیا با حمایت چین تشکیل میشود. به دنبال این حرکت بزرگانی از حزب توده؛ از اروپای شرقی به اروپای غربی میآیند تا از این احزاب کمک بخواهند. سران آن شاخه ایرانی از حزب توده که به این طرف آمدند آقایان قاسمی، فروتن و سقایی بودند که سازمان انقلابی توده را پایهگذاری کردند و بنابراین دانشجویان علاقهمند به اینها پیوستند. اما سران آنها شور و تفکر انقلابی نداشتند. علاوه بر آن در آن برهه زمانی جنبشهای آزادیبخش هم به پیروزیهای متعددی دست پیدا کرده بودند و همین موضوع نیز باعث شد تا افکار مارکسیستی، لنیستی جذابیتی پیدا کند و دل و شور جوانها به سمت افکار مائوئیستی حرکت کند. در همین زمان جریان غالب در کنفدارسیون به سمت این اندیشه رفت. جوانانی که به سازمان توده انقلابی پیوسته بودند از نظر مشی تندروتر از پیرانی بودند که محافظهکاری میکردند. این جوانان از سازمان توده انقلابی منشعب شدند و سازمانی به نام کادرهای توده انقلابی را تشکیل دادند. در اینجا ما شاهد آن بودیم که کمکهای مالی و خوراکهای فکری سازمانهای کمونیستی چین به سمت آنها سرازیر شده است که این امر زمینههای فعالیت را برای ما متحول کرد.
در این شرایط شما چه میکردید؟
در آنجا نیز ما تعدادی بچهمسلمان بودیم که فعالیت میکردیم و از مذهب دفاع میکردیم، هرچند که اینها از جزوات ایدئولوژیکی فراوانی برخوردار بودند که روی بچههایی که از ایران میآمدند بسیار اثرگذار بود. در این مقطع زمانی حادثهای دیگر اتفاق افتاد و آن حرکت ۱۵ خرداد در ایران و بعد تبعید امام (ره) و سپس پایهریزی حرکتهای اسلامی در ایران بود. هرچند که تصور میشد با تبعید امام (ره) این حرکت متوقف میشود ولی با برنامهریزیای که بزرگان و یاران امام چون شهیدبهشتی، آیتا... مطهری، امام موسیصدر و معدودی دیگر داشتند یک برنامه بلندمدت سهبعدی طراحی شد. بر این مبنا که هیچ حرکتی در ایران منهای مذهب به ثمر نمیرسد. یک حرکت روی سه بعد اجتهادی- فقاهتی، سیاسی- مردمی و نیز تدافعی آغاز شد که در پی آن تقسیم وظایفی صورت گرفت و شخصیتهایی از حوزههای علمیه قم به دانشگاهها و محیطهای آکادمیک آمدند، در حسینیه ارشاد هم با حضور شهیدمطهری و دکتر علی شریعتی یک حرکت توفنده فرهنگی پایهریزی شد و همین حرکات پربرکت فرهنگی در داخل کشور به نوعی حامی فکری ما در اروپا و آمریکا شد. در همان دوران ما دانشجویان مسلمان را شناسایی و انجمنهای اسلامی را در شهرهای مختلف تاسیس کردیم. یک سازمان دانشجویی دیگر یک اتحادیه بینالملل اسلامی بود و از دانشجویان کشورهای مختلف عربی و اسلامی در آنجا گردهم آمده بودند که البته به علت اینکه از کشورهای اسلامی با تفکرهای متفاوت گرد هم آمده بودند نمیتوانستند به یک مخرج مشترک سیاسی دست یابند و بنابراین تنها یک سازمان مذهبی بود که در مراسم عبادی و مناسبتهای مختلف فعالیت میکرد. من در سال دومی که در شهر آخن بودم عضو این گروه شدم. در یکی از کنگرههای سالانه این اتحادیه یکی از افراد هیاتمدیره فردی ایرانی به نام مصطفی حقیقی بود که او از ما دعوت کرد برای کنگرهای که چند ماه بعد در شهر تریر آلمان برگزار میشود انجمن ما هم حضور داشته باشد. آن کنگره متعلق به اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا بود که از چند انجمن در آلمان و اتریش شکل گرفته بود و چهارمین جلسه سالانه خود را برگزار میکرد. در همین زمان انجمن ما نیز عضو این اتحادیه جوان شد.
دیدار شما با شهیدبهشتی نیز در همین حدود زمانی انجام شد؟
در این کنگره برای اولین بار آیتا... بهشتی وارد ماجرای دانشجویی خارج از کشور شد. در آن زمان ایشان برای سرپرستی مرکز اسلامی هامبورگ به آلمان اعزام شده بود، بنابراین حضور و هدایتهای فکری و عقیدتی آقای بهشتی هم پشتوانه فکری و تدارکاتی برای این سازمان نوپای جوان شد. کنگره بعدی این اتحادیه که کنگره پنجم آن بود در شهر هانوفر آلمان برگزار شد که من به عنوان ریاست آن کنگره انتخاب شدم و سرانجام مسوولیت ارتباطات سازمان به عهده من گذاشته شد. در همان مقطع و در همان سال به نجف رفتم و این سازمان را به امام (ره) معرفی کردم و از ایشان درخواست کمک کردم که ایشان نیز حمایتهای مالی و فکری به انجمن کردند که این نقطه قوتی برای انجمن شد. از آن پس بود که فعالیتهای سیاسی انجمنهای اسلامی گستردهتر شده و موفق شدیم جوانانی را که برای تحصیل به خارج میآمدند جذب انجمن کنیم. در همان دوران بود که انجمنهای اسلامی در آمریکا نیز تشکیل شده بود و تصور میکنم سال ۵۰ یا ۵۱ بود که این سازمانها در اروپا و آمریکا و کانادا همه زیر یک چتر تشکیلاتی قرار گرفتند و نشریهای نیز با مباحث عقیدتی و اجتماعی به نام <اسلام، مکتب مبارز> به طور فصلنامه منتشر کردیم. در آن سالها من برای چند دوره مسوول روابط بینالملل اتحادیه بودم، بنابراین از پاکستان تا فیلیپین سفر و دانشجویان ایرانی را شناسایی کردیم و انجمنهای اسلامی را در منطقه شبهقاره هند تا جنوب فیلیپین تاسیس کردیم. قرار بود پس از یکی دو سال فعالیتهای تشکیلاتی با آنان، آنها را با یکدیگر بهعنوان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان شبهقاره هند و فیلیپین متحد کنیم و در بهار ۵۸ این سه سازمان زیر یک چتر قرار گیرند و سازمان جهانی دانشجویان مسلمان را تشکیل دهیم. در کنگره اتحادیه در سال ۵۷ که در شهر هاگن آلمان تشکیل شد من باز هم مسوول روابط بینالملل بودم که گزارش خود را به کنگره ارائه کردم. پس از یک تنفس و زمانی که جلسه کنگره مجددا برقرار شد، به من خبر دادند که تلفن با من کار دارد. وقتی پشت خط رفتم دکتر حسن حبیبی از پاریس بود با این خبر که آیتا... خمینی به قصد مهاجرت از عراق خارج شده و در مرز کویت، این کشور ایشان را نپذیرفته و ناچار به عراق بازگشتند که این بار این کشور هم ایشان را نپذیرفته و الان ایشان در بین دو مرز هستند و به من گفت که شماها در اتحادیه از این آمادگی برخوردار باشید که اگر لازم شد کاری انجام دهید.
آقای دکترحبیبی عضو اتحادیه شما بود؟
در آن زمان آقایان دکتر حبیبی، قطبزاده و بنیصدر از آنجا که به احزاب زیرزمینی متصل بودند نمیتوانستند عضو انجمن شوند زیرا بنا بر اساسنامه انجمن اسلامی دانشجویان، افراد انجمنهای اسلامی نمیتوانستند فعالیتهای علنی حزبی داشته باشند.
اما آقایان بنیصدر و قطبزاده که عضو بودند؟
این آقایان در سالهای اول دهه چهل در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعال بودند ولی بعد از قیام ۱۵ خرداد شاخههای جبهه ملی سوم و نهضت آزادی خارج از کشور را تأسیس کردند. وقتی به سال ۵۵ و ۵۶ میرسیم آن سازمان دانشجویی به سازمانهای متعدد با تفکرهای متفاوت مارکسیستی منشعب شد.
به این ترتیب مبانی اختلافات تئوریکی، سازمانها را به جان همانداخته بود و مباحث اینها در سازمانهای دانشجویی بر سر دعواهای احزاب کمونیست کشورهای مختلف جهان بود. در این فاصله بود؛ همان طور که گفتم جبهه ملی سوم و نهضت آزادی خارج از کشور تاسیس شده بود. البته اینها خارج از کادر انجمنهای اسلامی بود و لذا این آقایان عضو انجمن دانشجویی ما نبودند اما از آنان برای سخنرانی در انجمن دعوت میکردیم. از سال ۴۸ که ارتباط انجمنهای اسلامی با نجف برقرار شده بود تقریبا سالی حداقل یک بار به نجف میرفتم. در این سفر البته به لبنان هم میرفتم. در لبنان دکتر چمران به آقای صدر ملحق شده بود. این حرکتها ادامه داشت تا اینکه امام به پاریس آمد. زمانی که ایشان به پاریس آمدند من در کار پژوهشهای ژنتیکی بودم. با پیوستن به ایشان برنامههای کاریام را طوری تنظیم کردم که روزهای دوشنبه تا ظهر چهارشنبه را در دانشگاه بودم و عصر چهارشنبه به نوفل لو شاتو میرفتم و تا غروب یکشنبه در خدمت امام بودم. این برنامهها ادامه داشت تا اینکه یک شب امام گفتند دیگر ماندن ما در اینجا ضرورتی ندارد و باید به ایران برگردیم که من هم تصمیم گرفتم با ایشان باشم. البته در آن شب تصور من این بود که برای چند هفتهای به ایران میآیم و بعد برمیگردم و کارهای خودم را سر و سامان میدهم ولی به ایران آمدیم و تاکنون ماندگار شدیم. هرچند که هیچگاه ارتباطم با دانشگاه قطع نشد ولی دیگر نمیتوانستم مانند گذشته فعالیتهای دانشگاهی خودم را انجام دهم. به هر حال با ورود امام به ایران، ایشان بر اوضاع غلبه کرد و در همان مدت دولت تشکیل دادند و بعد قرار شد که رفراندوم تعیین نظام سیاسی کشور و سپس مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی تشکیل شود.
معمولا مطرح میشود که امام موسی صدر تمایل چندانی به انقلاب به این شکلی که رخ داد نداشتند؟
این ادعا به چند دلیل صحیح نیست، زیرا کسانی مدعی این مساله بودند که تصور میکردند برنامههایی که در ایران صورت میگرفت میتواند در لبنان نیز رخ دهد.
میدانید که در سال ۱۳۳۸ امام موسی صدر وارد لبنان شدند، در حالی که سه دین و مذهب بزرگ و ۱۷ طایفه مختلف آن کشور را اداره میکرد و شیعه در مهجورترین هویت تاریخی خود نگه داشته شده بود. به ویژه از زمانی که لبنان از مستعمره فرانسه جدا شده بود تلاشی صورت گرفته بود تا شیعه به آنجایگاه واقعی خود نرسد و لذا همیشه نوعی عناد نسبت به شیعه وجود داشت، این درحالی است که با ورود آقای صدر به لبنان ارتقای جایگاه شیعیان مورد توجه ایشان قرار میگیرد که در این راستا عدهای به ایشان معترض شدند و مطرح میکردند <آقای صدر به جای آنکه در راستای وحدت شیعه و سنی تلاش کند چنین شرایطی را به وجود آورده و همواره از ارتقای جایگاه شیعیان صحبت میکنند که این امر میان شیعه و سنی اختلاف ایجاد میکند.> در همان زمان این انتقادات مطرحشده را به آقای صدر منتقل کردم، ایشان پاسخ دادند <کسی که در نازلترین جایگاه اجتماعی قرار دارد اگر قصد اتحاد با کسی را که در اوج قدرت قراردارد داشته باشد باید همه چیز خود را به او واگذار کند که در این صورت اتحاد معنایی ندارد>، بنابراین آقای صدر معتقد بودند شیعه باید جایگاه واقعی خود را کسب کند. ایشان علاوه بر آن، برای تقریب دیگر ادیان و مذاهب نیز گامهای اساسی برداشت و اصولا با مشی و شیوه تفکر خود، بسیار مورد توجه علمای مسیحی قرار گرفتند، به طوری که برای برگزاری مراسم مذهبی کاتولیکها از ایشان به عنوان یک روحانی شیعه دعوت میکردند. لذا ادعاهایی که درباره ایشان مطرح میشود از این منظر فاقد ارزش است.
چه کسانی و با چه تفکری این ادعاها را مطرح میکردند؟
کسانی که این ادعاها را مطرح میکردند بر این باور بودند که باید حرکت اسلامیای که در ایران شروع شده در لبنان نیز توسط امام موسی صدر شکل بگیرد و چون ایشان چنین کاری نکردند، مدعی میشدند که آقای صدر با حرکت انقلاب مخالف بوده، این درحالی است که ایشان، همانطور که در مقدمه سخن گفتم، در کنار مرحوم مطهری و بهشتی در گروه طراحان برنامه سهبعدی حرکت بلندمدت شکلگیری و شکلدهی انقلاب اسلامی ایران بودند. یادم هست زمانی که منزل امام (ره) در نجف محاصره شد امام موسی صدر با نگارش مقالهای در روزنامه لوموند تحت عنوان <ندای انبیا> حرکت انقلاب ایران را ستود و گفت انقلاب ایران حرکتی سالم، مردمی و در جهت پیام انبیا است. حتی حضور شهیدچمران در لبنان و در کنار ایشان نیز از جمله برای پیشبرد حرکت انقلاب بود.
چطور شد که دکتر چمران از آمریکا به امام صدر در لبنان پیوست؟
آقای صدر برای اینکه فردی را برای مدیریت موسسه آکادمیک و تکنولوژیک جبل عامل در شهر صور انتخاب کند، از ما در اروپا کمک خواست و ملاکهایی را مدنظر داشت از جمله اینکه آن فرد مؤمن اما خرمقدس نباشد (به تعبیر ایشان)، با رژیم ایران سر سازگاری نداشته باشد، قدرت تحمل سختیها را داشته باشد و بتواند با خوشرویی در کنار فقیران باشد. ما چمران را به ایشان معرفی کردیم که تمامی این صفات مورد نظر ایشان را دارا بود. این شد که آقای چمران به آنجا رفت، حضور او در کنار امام موسی صدر و تشکیلاتی که در آنجا شکل گرفت کمک بسیاری را هم به ما که دانشجویان خارج از کشور بودیم و هم به گروههای مبارز ایرانی در داخل کشور- که به صورت گروهی از ایران به لبنان میرفتند و آموزشهای لازم را فرا میگرفتند- کرد. متأسفانه نقش امام موسی صدر در حرکتها و برنامهها و در جهت پیروزی انقلاب اسلامی بسیار مورد بیمهری قرار گرفته و انتقادات و ایرادات غیرواقعی و غیرمنصفانهای به ایشان وارد شده بود. اما ایراد دیگری که به امام موسی صدر وارد میکنند درباره سفری است که ایشان در سال ۱۳۵۰ به ایران داشته که در آن سفر ایشان با شاه دیدار میکند. عدهای همین دیدار را بهانهای برای متهم کردن ایشان قرار دادند، در حالی که این دیدار بنا به درخواست سران مبارز ضدرژیم در آن زمان و یاران امام که در مسیر انقلاب اسلامی در تلاش بودند، یعنی آقایان بهشتی، مطهری و یاران آقایهاشمی رفسنجانی- که در آن زمان ایشان در زندان بود- صورت گرفت. ماجرا از آن قرار بود که روزی عدهای از علما و نیز آقایانی که نام بردم نزد ایشان میآیند و میگویند روحانیون ایران ارتباطی با شاه ندارند ولی شما به عنوان یک شخصیت که در خارج از کشور است و دارای منزلت اجتماعی است، ممکن است در شاه اثرگذار باشید. میدانید که عدهای از جوانان ما- که منظورشان سران کادر مجاهدین خلق بود- بازداشت شده و در معرض اعدام هستند. این آقایان خواستار ملاقات آقای صدر با شاه شدند تا ایشان در این دیدار شاه را به نوعی متقاعد کند تا اینها را اعدام نکنند، آقای صدر نیز به خواسته آنها و در باره این موضوع با شاه دیدار کرد. هرچند قبلا شاه برای آنکه شیعیان لبنان را به طرف خود بکشد، وعده داده بود که یک بیمارستان برای شیعیان لبنان بسازد. ولی زمانی که آقای صدر متوجه شد این پول و کمک مالی به منظور تبلیغات برای شاه است، هرگز اجازه نداد تا این اقدام صورت گیرد. انتقاد دیگری که نسبت به امام موسی صدر مطرح میشد این بود که آقای صدر مشیانقلابی ندارد. وقتی من این انتقاد را هم برای ایشان مطرح کردم ایشان پاسخ داد <انقلابیگری هدف نیست، بلکه وسیله است و انسان برای رسیدن به هدفش باید با دقت وسیله را انتخاب کند و هر جا که لازم است تند عمل کند و هرجا که لازم بود، کند حرکت کند.> در اینباره میتوان حکومت حضرت علی (ع) را برای منتقدان یادآور شد وقتی در زمان جنگها اعلام میشد حضرت علی (ع) خود فرمانده جنگ است لرزه و نگرانی به تن دشمنان میافتاد و این ناشی از رشادتهای حضرت علی (ع) در میدانهای جنگ بود ولی همین علیابنابیطالب هنگامی که مشاهده میکند همسر حاملهاش را کتک میزنند برای مصلحت اسلام واکنشی نشان نمیدهد، آیا میتوان گفت که حضرت علی (ع) سازش کار بوده است؟ یک فرد آرمانی و هدف محور همیشه در انتخاب راه و مسیر و شیوه عمل مصلحتسنجی میکند. اگر لازم بود تند و انقلابی حرکت کند میکند؛ هرگاه لازم بود با عواطف و ملایمت کار کرد آن کار را میکند. در همین باره خاطرهای از امام موسی صدر برایتان بگویم. شبی ایشان میهمان داشتند که در ساعات پایانی شب ایشان را پای تلفن میکشند. پس از آن تلفن، ایشان از میهمانان عذرخواهی میکند و با ذکر اینکه کاری مهم پیش آمده منزل را ترک میکنند هنگامی که قصد رفتن داشتند به من و آقای چمران گفتند میتوانیم ایشان را همراهی کنیم. وقتی داخل ماشین نشستیم گفتند یاسر عرفات تلفن زده و خواستار دیدار فوری شده است. در آن زمان جنگهای داخلی لبنان به اوج خود رسیده بود و اسرائیل نهایت تلاش خود را میکرد تا فلسطینیها را به داخل معرکه لبنان بکشاند و آقای صدر به اینها همواره هشدار میداد که خود را داخل مسائل داخلی لبنان نکنند. در این میان گروه الفتح به ریاست یاسر عرفات بیشتر به این موضوع توجه میکرد. وقتی به دفتر یاسر عرفات رسیدیم، او برافروخته و ناراحت بود و به محض اینکه آقای صدر را دید گفت <شما همواره میگویید که خویشتنداری کنم ولی با این شرایط چطور چنین کاری ممکن است. ببینید برای من هدیهای فرستادهاند.> در گوشهای از اتاق جعبهای با کادو پیچیی بسیار شیکی قرار داشت، آقای صدر به سمت جعبه رفت و دید که سر یک بچه ۶ ماه فلسطینی در آن قرار داد. یاسر عرفات رو کرد به آقای صدر و گفت <حالا شما میگویید که من جواب پدر، مادر و خانواده این بچه را چه بدهم.> آقای صدر خطاب به او گفت <تو یک مجاهد هستی، گاهی در زندگی یک مجاهد شرایطی پیش میآید که نجنگیدن سختتر از جنگیدن است و چه بسا مصلحت در نجنگیدن باشد و در اینجا یک فرد انقلابی و مجاهد نباید در دامی که برای او چیدهاند وارد شود و الان مصلحت شما اقتضا میکند که وارد جنگ نشوید.> این نشاندهنده نوع تفکر ایشان است. آقای صدر معتقد بود که باید استراتژی و هدف را پیوسته اما ثابت و محکم مد نظر داشته باشی، ولی راه رسیدن به هدف را باید متناسب با شرایط سنجید و تعیین کرد و در صورت لزوم تغییر داد بنابراین باید همواره متناسب با شرایط راه را انتخاب کرد.
شما اشاره داشتید که امام موسی صدر جزو افراد موثر در پایهریزی برنامه انقلاب بودند، چرا ایشان این حضور در ایران را ادامه ندادند؟
مرحوم علامه شرفالدین که از مراجع بزرگ شیعه بود، در دیداری که در سال ۱۳۳۶ با آقای صدر، که در آن زمان طلبه جوان ۲۵سالهای بود، داشت. ظاهرا در وجود ایشان ویژگیهای خاصی دیده بود و تشخیص داده بود که آقای صدر از توانایی رهبری برخوردار است و در وصیتنامهاش قید کرده بود تا بعد از فوتش از سید موسی صدر بخواهند برای تصدی زعامت شیعیان به لبنان بیاید و نامهای به آیتا... بروجردی در این باره نیز نوشته بود. بنابراین پس از فوت ایشان امام موسی صدر در سال ۳۸ به لبنان میرود. شهید محمدباقر صدر برای من تعریف کرد وقتی آقای صدر قصد سفر به لبنان را داشته برخی به ایشان میگویند که اگر چند سال دیگر در حوزه بمانی در تراز مراجع بزرگ قرار میگیری ولی ایشان در پاسخ میگوید <فضای حوزه برای من تنگ است و باید کار ناتمام سید جمالالدین را به پایان رساند ولی نباید اشتباه او را تکرار کرد، زیرا سیدجمال قصد داشت که اصلاحات را از سران و با سران و روسا شروع کند ولی معتقدم که باید از پایین شروع کرد و با کمک و نیروی مردم سران را به سمت اصلاحات سوق داد.> بر همین اساس ایشان برنامههایی را در لبنان آغاز میکند. اما با روی دادن حادثه خرداد ۴۳ و زمانی که امام خمینی تبعید میشوند، ایشان به واتیکان میرود و از آن طریق فشارهایی برای پایان تبعید امام به شاه وارد میسازند، آقای خویی در جایی نقش امام موسی صدر را در پایان بخشیدن به زندان یا دوران تبعید امام خمینی، مهم ارزیابی کرده بود.
وقتی ایشان به ایران میآیند در میان جمعی که حدود ۶ نفر هستند، چندین جلسه بحثهایی درباره قیام امام انجام میدهند، که درنهایت به این نتیجهگیری منجر شد که اولا هیچ حرکتی در ایران منهای مذهب به ثمر نمیرسد، ثانیا هر حرکتی در ایران برای پایان بخشیدن به استیلای خارجی و استبداد داخلی باید همزمان در سه مسیر یعنی سه بعد حرکت کند. این سه بعد عبارت است از بعد مکتب، یعنی اجتهادی که بایدپیوسته اجتهاد فعال و پویا باشد. بعد دوم این است که ما باید با کار سیاسی پیوسته مردم را در جریان امور و مشکلات و راهحلهای برخاسته از مکتب اجتهادی، قرار دهیم و در بعد سوم باید این حق را به دشمن داد که وقتی جریان نیرومندی او را هدف قرار داده از خودش دفاع کند. پس این جنبش باید قادر به دفاع از خود نیز باشد و بنابراین هرگاه که ما از این سه نقطه حرکت خود را آغاز کنیم جنبش در سه جهت به پیش میرود. بر همین مبنا در ایران حرکت در این سه جهت آغاز میشود و در لبنان نیز ایشان کار را با همین شیوه شروع کرد و در کمتر از ۱۰ سال شیعه در لبنان به جایگاه واقعی خودش میرسد. آن اقلیت مهجور هویت باخته به جایی میرسد که حرف و کلامش نهتنها در سطح لبنان بلکه در مقیاس خاورمیانه اثرگذار میشود. آقای صدر بهگونهای مدیریت کرده است که امروز با وجود گذشت ۳۰ سال از اختفای ایشان، همچنان شیعیان در سطح خاورمیانه نفوذ دارند و رهبران کنونی این نهضت از زمره شاگردان ایشان هستند. از اینرو ایشان عضوی از طراحان تئوریک حرکت انقلاب در ایران بود که همان برنامهها را در لبنان نیز اجرا کرد و اکنون شیعیان و حزبا... لبنان بازویی توانا برای ایران در منطقه خاورمیانه است، که نتیجه و محصول تلاشهای ایشان و مجاهدتهای دکتر چمران است.
تصوری که شما از حکومت اسلامی یا انقلاب داشتید چه تفاوتی با انقلابیون داخل داشت؟
هیچ تفاوت و اختلافی نداشتیم. ما در دو مساله اتفاقنظر داشتیم؛ یکی وابستگی ایران به خارج بود و دیگری اینکه ایران به پایگاه نظامی آمریکا تبدیل شده و بر این اعتقاد بودیم که وابستگی ایران به خارج برخلاف مصالح ملی است و این حکومت وابسته باید جای خود را به حکومتی برآمده از رای مردم بدهد. حتی زودتر از آنکه مساله حکومت اسلامی در جریان حرکت انقلاب اسلامی مطرح شود، سمیناری تحتعنوان حکومت اسلامی در اتحادیه انجمنهای اسلامی برگزار کردیم که نوارهای آن موجود است. تصور ما این بود که حکومتی مبتنی بر اندیشه اسلامی تشکیل شود. من برای اولینبار از سید محمدباقر صدر تعبیر حکومت اسلامی را شنیدم، ایشان میگفت اگر میشد، یک جزیره کوچک میخریدیم و یک حکومت نمونه اسلامی بر اساس فقه و اندیشه اسلامی تشکیل میدادیم و به دنیا نشان میدادیم که حکومت اسلامی چگونه عمل میکند. این تعبیری بود که شهید سیدمحمدباقر صدر در سال ۱۳۴۴ در ذهن داشت و روی آن کار کرده بود. تصور ما نیز ایجاد یک دولت مبتنی بر اندیشه اسلامی و زیربنای اسلامی بود که مطابق با کلام قرآن و آزادی بیان باشد و اندیشه و استقلال در آن وجود داشته باشد. یادم هست در سالهای اول تشکیل انجمن اسلامی مطرح میکردیم که حکومت حضرت علی (ع) نمونهای است که میتوان بر اساس آن در دنیای امروز حکومتی تشکیل داد که پاسخگوی نیازهای امروز باشد. در همان سال ما ترجمه زیبایی از فرمان حضرت امیر به مالکاشتر تحت عنوان منشور حکومت اسلامی چاپ و منتشر کردیم.
برای این تفکر کار فکری هم کرده بودید؟
بله، البته این تفکر برآمده از سمینارها، نشریات و مقالاتی بود که منتشر میشد. کلاسهای آموزشی برای اعضا گذاشته میشد و در سالهایی که کنفدراسیون رو به افول رفت انجمنهای اسلامی نقش موثری را در جریان خبری انقلاب و معرفی شرایط داخل کشور به جهانیان ایفا میکردند؛ با بیانیهها، اعتراضها و اعتصاب غذاهایی که برپا میکردند.
به همراه شما در انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا چه چهرههایی حضور داشتند که امروز و در اداره کشور میتوانید از آنها نام ببرید؟
از چهرههایی که شما میشناسید میتوانم به آقایان دکتر حسین نمازی که مدتی وزیر اقتصاد و دارایی بود، مهدی نواب که مدتی معاون وزیر صنایع در دولت خاتمی بود، حسین کاشفی در معاونت وزارت نفت که اکنون از سران مشارکت است و کریم خداپناهی که مدتی کفیل وزارت امور خارجه در دولت شهید رجایی بود و اکنون استاد دانشگاه است اشاره کنم. همچنین میتوانم از ابراهیم فروهش و جعفر نیکویی و همایون یاقوتفام و محمد کیارشی - معروف به پیراشکی - و امیر ناطقی و دیگران که نام همه را الان در ذهن ندارم یاد کنم.
شما در آن زمان آقای رامین را میشناختید؟
الان ایشان را با نام میشناسم اما آن زمان ایشان عضو اتحادیه ما نبود.