خاطره اوستا اکبر کمالیان از آیت الله العظمی صدر به نقل از کتاب «صدر دین»
پنجم دی ماه برابر است با سالروز درگذشت آیت الله سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر. آیتالله صدر از عالمان و فضلای برجسته حوزه عملیه قم بود که در دوران ریاست بر حوزه برای حفظ و بقای آن تلاشهای فراوانی کرد.
به همین مناسبت گزیده ای از کتاب «
صدر دین»، نوشته و روایت دکتر محسن کمالیان را در ادامه می خوانید. «صدر دین» کتاب سوم از مجموعه کتابهای روایت صدر است که به معرفی آیت الله سیدصدرالدین صدر، میپردازد.
«امروز - جمعه مورخ 20 مهر 1386 - آخرین روزِ ماه مبارک رمضان است. رأس ساعت ده صبح در منزل میهمان داشتیم. اوستا اکبر کمالیان، پسر عموی پدر بزرگم - مرحوم حاج میرزا احمد کمالیان - به دیدارمان آمده بود. اوستا اکبر از بنّاهای کهنسال قم و پدر شهید است که به رغم برخورداری از قریب نود سال سن، هنوز حتی از ما کوچک ترهای فامیل صله رحم می کند و با عمل خود راه و رسم مهرورزی و صمیمیت و بزرگواری را نشانمان می دهد.
ماشاءالله هزار ماشاءالله به برکت یک عمر فعالیت و زندگی سالم، مثل همیشه قبراق، شاداب و سرزنده بود. کلی درباره آباء و اجداد خود و در یک جمله «شجره نامه» خاندان کمالیان سؤال کردم و چیز یاد گرفتم. لابلای سخنانش از مرحوم آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر [پدر امام صدر] یاد کرد. گفت [و البته پیشتر از پدرم نیز بارها شنیده بودم] که پدر بزرگم، که یکی از متدینین بازار قم و حجره اش همواره [نیم ساعت پیش از اذان ظهر و مغرب] محل آمد و شد بزرگانی چون مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری [امام جماعت آن روزگار مسجد «مسگرها»] بود، حتی پس از آمدن آیت الله العظمی بروجردی به قم، از آقای صدر تقلید می کرد.
کنجکاوی کردم و دیدم اوستا اکبر خود نیز از آقای صدر خاطراتی دارد. تقاضا کردم بازگو کند و ایشان نیز اجابت کرد. آنچه در پی می آید، یکی دو خاطره کوتاه اما آموزنده اوستا اکبر کمالیان از مردم داری و ساده زیستی آیت الله العظمی صدر در اواخر دوران رضا شاه است که حیفم آمد در «روایت صدر» ثبت نشود ...
اوستا اکبر؛ اگر ممکن است، آن خاطره ای را از خرید نان برای منزل آقای صدر دارید، برای ما تعریف کنید؟
خدا انشاءالله آقای صدر را رحمت کند. یک ملا ابراهیمی بود که تا همین چند سال پیش از این زنده بود. این پیشخدمت آقای صدر بود. ملا ابراهیم یک روز به من گفت اوستا اکبر! من یک ده پانزده سالی است که به زیارت آقا امام رضا (ع) نرفتم. من آن روزها در کوچه حرم کار می کردم. ملا ابراهیم گفت بیا یک کاری بکنیم. شما یک چند روزی جای من اینجا باش، تا من به زیارت بروم و برگردم. گفتم شما اول سؤال کن ببین آیا حاج خانم [مادر امام صدر] اجازه می دهد؟ آیا آقا اجازه می دهد؟ آقای آقا رضا، آقا علی و آقا موسی اجازه می دهند که من به خانه شان رفت و آمد کنم؟ خلاصه ملا ابراهیم رفت و اجازه گرفت.
روز دومی که آنجا بودم، خانم آقای صدر دم در آمدند و صدا زدند آقای کمالیان! گفتم بفرمایید؛ گفتند لطفا دو تا نان برای ظهر تهیه کنید. نان روز اول را خود ملا ابراهیم پیش از سفر تهیه کرده بود. گفتم چشم. شعله سماور را پایین کشیدم و رفتم. از نانوایی محل دو قرص نان بزرگ خریدم و آمدم. به پیچ کوچه حرم که رسیدم، به آقای صدر برخوردم. ایشان عازم صحن شاه عباسی حرم بودند تا نماز جماعت را اقامه کنند. پرسیدند که این نان مال چه کسی است؟ گفتم مال شما است. گفتند ما نمی توانیم این نان ها را بخوریم؛ مگر خانم به شما بقچه نداد؟ گفتم نه! گفتند پس این نان ها را لطفا زود پس بدهید!
به نانوایی برگشتم و نان ها را به شاطر دادم و گفتم من می روم بقچه بیاورم. گفت مگر بقچه با خودت نیاورده بودی؟ ملا ابراهیم همیشه با خودش بقچه می آورد؛ گفتم نه، نیاوردم. به سرعت به منزل آقای صدر رفتم و بقچه را برداشتم و به نانوایی برگشتم. نان های جدید را گرفتم و تا کردم و در بقچه گذاشتم. نان ها را که به حاج خانم دادم، گفتند آقای کمالیان حالا درست شد که نان ها را در بقچه گذاشتید؛ من را ببخشید که بار اول اشتباه کردم و به شما بقچه ندادم و رفتید نان گرفتید. خدا کند آقا ندیده باشد. گفتم ناراحت نباشید؛ آقا آن نان های اولی را دید که بردم پس دادم. این نان های جدید دیگر مشکلی ندارد. آن نان های اولی را که در بقچه نبود، پس دادم. حاج خانم گفتند از این پس هر وقت خواستید برای ما نان بگیرید، لطفا قبلا به من بگویید تا به شما بقچه بدهم و بعد بروید ...
آقای صدر چرا اکراه داشتند از اینکه نانی که برای منزلشان تهیه می شود، توسط مردم دیده شود؟
آقای صدر احتیاط می کردند که بعضی ممکن است نان را ببینند و دلشان بخواهد. مثلاً زن حامله، زن بچه شیرده، بزرگ، کوچک، طلبه یا هر انسان گرسنه ای ممکن است وسط راه نان صاف و براق را ببیند و هوس کند. از طرفی ایشان می دانستند که ما قرص نان را چون مال خودمان نیست، دست نمی زنیم و ناقص نمی کنیم تا تکه ای را به این و آن بدهیم و ترجیح می دهیم آن را به صورت کامل و دست نخورده به خانه بیاوریم ...
چند روز منزل آقای صدر بودید؟
من حدودا ده روز پیشخدمت آقای صدر بودم. ملا ابراهیم وقتی از زیارت مشهد برگشت، یک صد و پنجاه تومان به من حق الزحمه داد. آقای صدر به او گفته بودند به آقای کمالیان کم دادید؛ پنجاه تومان دیگر هم به ایشان بدهید. گفته بودند ایشان خیلی زحمت کشیده است و چایی را خوب دم می کند. صبح زود وقتی نمازش را می خواند، پیش از آفتاب درب بیرونی را باز و سماور را آتش می کند. خلاصه دویست تومان به من دادند. یعنی روزی بیست تومان. انصافا آقای صدر خیلی بزرگوار بودند، خیلی بزرگوار. در میان مردم قم خیلی محب و دوستدار داشت.»