سيد صادق طباطبايي چند بار با تاکيد گفت که هيچ گاه ديگر به عالم سياست و فعاليت های اجرايي بازنمي گردد.
او میگوید که تمام انگیزههای خود برای این کار را از دست داده و فقط قصد دارد ضمن تدوین و جمع آوری آثار علمیاش، خاطرات و آموختههای خود از انقلاب را برای نسل سوم به نگارش در آورد.
این شخصیت به قول خیلیها شیک پوش میگوید در عالم تجارت دستی ندارد و حقوق بازنشستگی دانشگاه را برای امرار معاش خود کافی میداند.
شما بعدا هم عضو نهضت آزادی نشدید؟ هیچ وقت عضو نبودم. ضمن اینکه عرض کردم گاهی اعتراض هم داشتم. میدانید که نهضت آزادی به دو شاخه اصلی تقسیم میشد؛ نهضت آزادی داخل کشور و نهضت آزادی خارج از کشور و نهضت آزادی خارج از کشور نیز دو شاخه اروپایی و امریکایی داشت. شاخه اروپایی و امریکایی در بعضی مسائل و ازجمله در شیوه مبارزهگاه و بیگاه با هم اختلاف نظر داشتند. تبلور ظاهری این اختلاف در برخوردهای صادق قطبزاده و دکتر ابراهیم یزدی مشاهده میشد. گروهی که دور و بر قطبزاده بودند بیشتر به فعالیتهای پرشور و خروش و علنی تمایل داشتند و موضعگیریهای صریحتر و قاطعتر نشان میدادند. یادم است در یکی از ملاقاتهایی که در سالهای ۵۵و ۵۶در نجف با حضرت امام (ره) داشتم، عنوان کردم که دوستان ما از مشی آقای بازرگان در داخل کشور گلهمند هستند. امام بصراحت به من گفتند که مساله آقای بازرگان را به عهده من واگذار کنید و نسبت به ایشان پرخاش نکنید. من از گفته ایشان این طور فهمیدم که این اختلاف مشی به تشکلهای دانشجویی کشیده نشود، کما اینکه یک بار هم بصراحت به من گفتند مباحث شیعه و سنی را که میان اعضای تشکلهای بین المللی خارج از کشور اختلاف ایجاد میکرد به محیطهای دانشجویی نکشانید.
این بحثها باید میان سران و بزرگان و علمای تراز اول صورت بگیرد. با وجود اینها سمپاتی و تمایل من به مجموعه فعالیتهای مذهبی نهضت آزادی طبیعتا زیادتر بود. سال ۵۷هم که به ایران آمدم از طرف آقای صدر حاج سید جوادی (وزیر کشور وقت) به کار در وزارت کشور دعوت شدم. ۱۴اسفند بود که معاونت اجتماعی سیاسی این وزارتخانه را پذیرفتم. وزارت کشور هیچی نداشت. به دلیل اعتصابات ۶ماهه هیچ چیزی سرجایش نبود. من هم ۱۷سال دور از وطن بودم و تازه میخواستم با همه چیز آشنا بشوم. روز ۱۶اسفند بود که حاج احمد آقا (خمینی) تلفن کرد که امام (ره) میگویند زود همه پرسی را برگزار کنید. گفتم من میروم قم خدمتشان عرض میکنم که برای چی همه پرسی برگزار کنیم.
این امر یعنی برگزاری رفراندوم، تشکیلات و سازمان میخواهد که ما نداریم. به حاج احمد آقا گفتم امروز صبح در وزارت کشور جلسهای داشتیم. پاسبانها میگویند ما نمیتوانیم سرچهارراهها بایستیم؛ چون این لباس را که مردم میبینند یاد گذشته میافتند و باید لباسها عوض شود. حساب کردیم که اگر در سراسر کشور بخواهیم لباس متحدالشکل تهیه کنیم، چه هزینه کلانی دارد. حاج احمد آقا گفت: امام اصرار بر همه پرسی دارند. رفتم قم و به امام عرض کردم که دنیا شما را پذیرفته و شما ۴عنصر حاکمیت را حتی در پاریس داشتید و در آنجا به فکر دولت در تبعید بودید. جریان نفت به خارج را قطع کردید، که اگر دولت در تبعید تشکیل شد، صادرات نفت در اختیار خود شما باشد تا آن را صرف هزینههای دولت در تبعید بکنید. حالا هم شما اعلام جمهوری اسلامی بکنید. همه هم قبول دارند. امام فرمودند نخیر باید برگزار شود. گفتم درست است که شما در پاریس قول همه پرسی را دادهاید، اما ما توجیه میکنیم و مردم هم میپذیرند. امام گفتند، نه! باید برگزار بشود. شما الان نمیفهمید. ۵۰سال دیگر خواهند گفت که از احساسات مردم سوئاستفاده شده و چه درست بود پیش بینی امام. همین الان هم میبینیم که در این مورد، زمزمههایی بلند شده و میگویند در آن زمان مردم میدانستند که شاه را نمیخواهند اما نمیدانستند چه میخواهند. هنوز نسل اول حضور دارد و این حرفها زده میشود.
به امام عرض کردم پس اجازه بفرمایید که یک مدتی بگذرد تا بتوانیم تدارکات فراهم کنیم. فرمودند: نخیر تدارکات نمیخواهد. شما انجمن چی هستید. هر کاری در انجمنهای اسلامی میکردید، اینجا هم انجام بدهید. گفتم آقا انجمن اسلامی شرایط و ضوابط دیگری داشت. دیدم که نخیر! امام تاکید دارند که الا و لله همه پرسی باید برگزار بشود و زود هم باید بشود. آمدم تهران و با وزیر کشور صحبت کردم و گفت حالا باید چکار کنیم. من هنوز استاندار هم ندارم. گفتم من هم اصلا از تشکیلات استانداری و وزارت کشور سردرنمی آورم؛ اما در راه قم به تهران که میآمدم یک چیزی به ذهنم رسید و آن اینکه به تعداد استانها بچههایی را که میشناسمشان به کار دعوت میکنم. (چه از بچههای انجمنهای داخل کشور و چه خارج از کشور) هر کسی مسوول یک استان بشود و خودش هم به تعداد هر شهرستان در هر استان نیرو جمع و جور کند. بعدا هر نیرویی که برای هر شهر انتخاب میشود برای بخشها و روستاها نیرو تدارک ببیند. چنین سازمانی درست میکنیم و کاری هم فعلا به کادر وزارت کشور نداریم. وزیر کشور گفت اگر میتوانی بکن. خلاصه روز ۲۱یا ۲۲اسفندماه، ستاد مرکزی همه پرسی تشکیل و بخشنامهها پی درپی صادر شد. تصمیم گرفتیم همه پرسی را برای اواخر اردیبهشت برنامه ریزی کنیم.
حاج احمدآقا خبر داد امام میگویند نخیر باید نیمه اول فروردین برگزار شود. عرض کردم ۲هفته تعطیلات عید است. امام گفته بودند در همان تعطیلات بگذارید. خلاصه قرار گذاشتیم دهم فروردین روز برگزاری همه پرسی باشد و عجیب اینکه کار هم پیش میرفت؛ یعنی جو با اعتماد و بسیار عاطفی که روزها و ماههای اول برقرار بود، کارها را پیش میبرد. خدا لعنت کند تودهایها را که با روشهای استالینیستی این جو عاطفی و اعتماد را شکستند. خلاصه، ستاد تشکیل شد و کارها بخوبی پیش میرفت؛ اما در ۲۶اسفند اولین شوک روحی به همه ماها وارد شد و آن، خلع سلاح شدن پادگان مهاباد بود. یعنی یک جریان مسلحانه علیه نظام شکل گرفت و به نظر میرسید که راه مقابله با آن هم نظامی است. این حادثه، مجموعه جریانات و اوضاع سیاسی کشور را تا حدی کدر کرد؛ اما در عین حال مانع برگزاری همه پرسی نشد. اوراق همه پرسی قبلا توزیع شده بود. روز دهم، همه پرسی برگزار شد.
غروب به ما خبر دادند که هنوز بسیاری از مردم در صف ایستادهاند. با دفتر امام تماس گرفتیم، ایشان اجازه دادند یک روز تمدید کنیم. روز یازدهم هم رای گیری ادامه پیدا کرد. شب دوازدهم حدود ساعت ۱/۵یا ۲بعد از نیمه شب آرا شمارش شد. من شبانه به قم رفتم و پس از نماز شب امام، خدمتشان رسیدم و نتیجه همه پرسی را به اطلاعشان رساندم. ایشان باید نتیجه را امضا میکردند تا به عنوان یک سند تاریخی باقی بماند. همان موقع ایشان بیانیه دادند. از ۲۲بهمن تا ۱۲فروردین، رادیو اخبار را با عبارت «اینجا تهران است صدای انقلاب ایران» یا «این صدای راستین انقلاب ایران است» شروع میکرد، هیچ صحبتی از اسلامی بودن به میان نمیآمد. قرار شد در اخبار ساعت ۲بعدازظهر رادیو، بیانیه امام پخش شود. ضمنا قرار شد از ساعت ۱۲، هر ۱۵دقیقه یک بار اعلام شود که ساعت ۲بعدازظهر پیام مهم امام پخش میشود.
برنامه هم این بود که در خلاصه اخبار رادیو گفته شود که پیام مهم امام در مشروح اخبار پخش میشود و بعد از پیام امام یک قطعه موزیک پخش شود و سپس این عبارت از رادیو پخش گردد: «اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران» دلمان خوش بود که این کار هم صورت خواهد گرفت. ساعت ۲نشستیم پای رادیو و روال عادی آن طی شد و هیچ خبری هم نشد. خلاصه خبر را خواندند؛ ولی از پیام امام حرفی نزدند. در مشروح اخبار هم همین طور. تلفن کردم به دفتر قطبزاده، در دفترش نبود. فرد دیگری هم خبر نداشت که قضیه چه شده. هیچ کس مسوولیت را عهده دار نشد. شب در اخبار تلویزیون نتیجه همه پرسی را خیلی عادی اعلام کردند. پیام برخی مراجع را خواندند و ضمن آنها پیام امام هم خوانده شد. این نشان میداد که نفوذ در صداوسیما تا چه اندازه قوی بود. بالاخره هم قضیه مشخص نشد؟ نخیر، آن موقع افراد وابسته به چریکهای فدایی خلق در رادیو و تلویزیون بودند، ما به آنها هرگز خوشبین نبودیم.
امام هم حساسیتی نشان ندادند؟ امام در این گونه مواقع میگفتند، خب ضعیفید. بروید قدرت را به دست بگیرید. نیرو دارید این مردم پشتیبانتان هستند. در مورد همه پرسی یک مقدمهای هم باید عرض کنم که به پاریس برمی گردد. امام موقعی که پاریس آمدند، پس از یک هفته این بحث مطرح شد که از تحولات یک سال اخیر ایران باید حداکثر بهره برداری صورت بگیرد. مطلبی که خدمت امام مطرح میشد این بود که دنیا حاکمیت شما را با ۴ضابطهای که به لحاظ مدنی، یک حکومت باید داشته باشد، پذیرفته و شما را به رسمیت میشناسد. ۴ضابطه عبارت بودند از: یکی اصل اقتدار (اتوریته)، دوم جغرافیای حکومت (تریتوریال)، سوم اینکه این فرد یا گروه صاحب قدرت، قدرتشان مشروع است و تحمیل نشده (لژیتیماسیون) و عنصر چهارم، موثربودن هدایت و رهبری. (افکتیویته).
به دنبال طرح این ۴موضوع، گفته میشد که باید ۴کار اساسی صورت بگیرد و آن عبارت است از اینکه ۴ابزار و کلید اصلی که رژیم حاکم به کار میبرد، از او گرفته شود. یکی از این ابزارها گمرکات بود. گفته شد باید کاری کرد تا رژیم نتواند نیازمندیهای خود را وارد کند و یا چیزی از مرزها خارج کند. بنابراین کمیتههای انقلاب باید در گمرکات مستقر شود و واردات و صادرات کنترل شود. ابزار دوم نفت بود که رژیم حاکم از طریق فروش نفت، مشکلات مالی خود را حل میکرد. ابزار سوم هم بانکها بودند که کار انتقال پول را انجام میدادند و ابزار چهارم هم رادیو و تلویزیون و مطبوعات بود.
پیرو همین طرح بود که کمیته نفت به ریاست مهندس بازرگان و عضویت آقای هاشمی رفسنجانی و مهندس صباغیان و دو، سه نفر دیگر تشکیل شد. بانکها هم همین جور. اعتصابات شروع شد، گمرکات هم عملا عاطل مانده بود. حتی فهرستی از بانک مرکزی منتشر شد از کسانی که ارز خارج کردند. رادیو و تلویزیون و پارهای از مطبوعات هم به دلیل شروع اعتصابات، کار چندانی نمیکردند. مجموعه این شرایط پس از رفتن شاه و تا روز ۲۲بهمن کاملا محقق شد. من همان طور که گفتم خدمت امام عرض کردم دنیا عناصر چهارگانه حاکمیت شما را پذیرفته و قدرت هم در دست شماست و نیازی به همه پرسی نداریم؛ اما امام همان جملهای را که عرض کردم، فرمودند و تاکید داشتند که ۵۰سال دیگر عدهای حرفهای دیگری خواهند زد. چه شد که سخنگوی دولت شدید؟ در موقع برگزاری همه پرسی رادیوهای خارجی خیلی شیطنت میکردند. علاوه بر آن، در طول همان دو، سه هفته گروه مسعود رجوی و چریکهای فدایی خلق خیلی شبهه افکنی میکردند. بخصوص در نوارهای مرزی و مناطقی که قومیتها در آنجا بودند این شبهه افکنیها بیشتر بود. من هم در وزارت کشور این گزارشها را هر روز دریافت میکردم.
یک بار خدمت امام رسیدم و عرض کردم که عدهای از مردم تحت تاثیر این چیزها قرار گرفتهاند و ابهاماتی نسبت به جمهوری اسلامی دارند. اگر اجازه میدهید بخشی از آن پیش نویس قانون اساسی را که شما امضا کردید در یک بحث زنده تلویزیونی مطرح بکنم. مسوولیت رادیو و تلویزیون در آن زمان با که بود؟ در این مقطع دست قطبزاده بود؛ اما حاکمیت مطلقی نداشت، فقط یک گروهی درست کرده بود که در اتاق فرمان مراقب باشند، آنها هم گاهی از دستشان در میرفت.
خلاصه اینکه از امام اجازه این کار را گرفتم. اما گفتم ممکن است برای شورای انقلاب ابهام به وجود بیاید. چون نسخهای از این پیش نویس قانون اساسی دست آنهاست و بهتر است با اطلاع آنها این کار صورت بگیرد. امام به احمد آقا گفتند که تماس بگیرد. احمد آقا به من گفت که فردا به جلسه شورای انقلاب برو و موضوع را در میان بگذار. شما به عنوان معاون وزیر کشور چطور قبلش این را با دولت مطرح نکردید؟ کاری که من در چارچوب دولت موقت میکردم در واقع چارچوب تشکیلاتی همه پرسی بود. اینجا بحث، بحث محتوایی بود که باید عنوان میشد. جریاناتی در سطح کشور داشت اتفاق میافتاد که در مبهم کردن اندیشه امام و نظام حکومتی جمهوری اسلامی بود. طبعا این کار باید با پشتوانه امام صورت میگرفت. از طرفی عرضه کردن اصول قانون اساسی هنوز رسمیت پیدا نکرده بود و در اختیار دولت هم نبود، بلکه در اختیار شورای انقلاب بود. دولت وظیفه داشت که مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی را تشکیل دهد. لذا در این مقطع، بررسی محتوایی قانون اساسی به دولت ربطی نداشت.
چه کسانی ابهام آفرینی میکردند؟ رادیوهای خارجی. پشتوانه داخلی نداشت؟ عناصر غیرمذهبی که در داخل هم بودند؛ نظیر جبهه ملی. یک جبهه دمکراتیک ملی هم تشکیل شده بود توسط متین دفتری که اندیشه اسلامی را نمیپذیرفت. اگر بگوییم یا بپذیریم که جبهه ملی و شخص دکتر کریم سنجابی نسبت به اندیشه مذهبی و تحقق احکام اسلامی خنثی بودند اما جبهه دمکراتیک ملی علنا در مقابل این جریانات موضع داشتند. حسن نزیه بصراحت در آبادان گفت که پیاده کردن احکام اسلام نه ممکن است و نه مفید. خب در این شرایط طبیعی بود که من با این جریان درگیر شدم و لذا هماهنگی با دفتر امام لازم بود تا اندیشه امام درباره نظام اسلامی برای آحاد مردم تبیین بشود. فردا صبح آن روز از قم آمدم تهران و رفتم شورای انقلاب؛ وقتی رسیدم به جلسه شورای انقلاب، بعضی از جمله آقای مطهری رفته بودند.
آیت الله خامنهای تشریف داشتند. آقای دکتر عباس شیبانی و دکتر باهنر و آیت الله مهدوی کنی هم بودند. با آیت الله خامنهای از قبل هم حشر و نشر داشتیم. من از دوران دبیرستان با ایشان ارتباط داشتم. ایشان در مدرسه حجتیه قم یک حجره داشتند. من از داخل مدرسه حجتیه به دبیرستان میرفتم. حجره ایشان خیلی زیبا بود و من گاهی به آنجا میرفتم و در ادبیات و شعر از ایشان کمک میگرفتم. در سالهایی که در اروپا بودم ۲بار به ایران آمدم؛ یک بار در مشهد به طور تصادفی به ایشان برخورد کردم که چند ساعتی را در کوه سنگی مشهد با ایشان بودم.
خلاصه در این جلسه من موضوع را مطرح کردم. اما چیزی اتفاق افتاد که توی ذوق من زد و وقتی من عنوان کردم نظر امام این است که بخشهایی از قانون اساسی مورد تایید ایشان تبیین شود، آقای مهدوی کنی به آقای دکتر شیبانی گفت: «پس معلوم میشود اینها یک چیزهایی هم دارند که از ما مخفی کردهاند» من از کلمه «اینها» خوشم نیامد. نوعی دوگانگی را احساس کردم. منظور از کلمه «اینها» که بود؟ دولت موقت. اصلا تصور اینکه افرادی از این مجموعه سران انقلاب از هم جدا هستند برایم ناگوار بود. من پرسیدم منظورتان چیست؟ آقای مهدوی گفتند آیا دولت آن نسخه را به شما داده است؟ گفتم نه. نسخه پیش نویس قانون اساسی از پاریس تا تهران همراه من بود. در هواپیمای حامل حضرت امام هم تدبیری اتخاذ کردیم که دستمان باقی بماند؛ چون نمیدانستیم وقتی به تهران میآییم، چه بر سرمان میآید. بعد حاج احمدآقا ۵نسخه از آن کپی کرد و به برخی مراجع تقلید داد.
در حاشیه یک نسخه هم امام مطالبی نوشتهاند که آن نسخه نزد من است و میخواهم از روی این نسخه بخشهایی را برای مردم تشریح کنم. در این جلسه شنیدم که دولت نسخهای از یک پیش نویس قانون اساسی را به شورای انقلاب داده است. چیزی که دولت داده بود، نسخهای بود که دکتر حسن حبیبی در تهران در چند جلسه با چند حقوقدان، بررسی کرده بودند و این نسخه از روی همان پیش نویسی تهیه شده بود که به مراجع هم داده بودیم. در هر حال، با اطلاع شورای انقلاب من از ۴شب پیش از رفراندوم برنامه زنده تلویزیونی داشتم. قرار بود ۴برنامه ۲۰دقیقهای باشد؛ اما هر کدام یک ساعت و نیم تا ۲ساعت طول کشید. شب آخر، حالت عاطفی عجیبی داشتم؛ چون میدیدم، آرمانها و تلاشهای ۲۰ساله برای تشکیل یک نظام اسلامی بالاخره به ثمر مینشیند. البته من تعبیر حکومت اسلامی را اولین بار از شهید سیدمحمدباقر صدر شنیده بودم؛ آن هم ۱۳ ۱۴سال پیش از پیروزی انقلاب. ایشان هم پسرعموی مادر من بود و هم شوهر خالهام؛ بنابراین هر بار که به نجف میرفتم، به خاطر این قرابت سببی و نسبی، با ایشان هم دیدار میکردم. سال ۴۲که اولین بار برای تعطیلات تابستانی از آلمان به ایران آمدم، از طریق ترکیه و حلب به نجف رفتم و سپس با اتوبوس از بغداد به تهران آمدم. در نجف آن سال برای اولین بار ایشان را که به تازگی با خالهام ازدواج کرده بودند، دیدم.
از نوع نگرش ایشان به مسائل عقیدتی و اجتماعی لذت بردم. ایشان دیدی باز نسبت به مسائل اسلامی داشت که برای من تعجب آور بود. برگردیم به بحث اصلیمان شاید بد نباشد اینجا خاطره کوتاهی نقل کنم از دیالوگی که بین امام موسی صدر و شهید بهشتی در بوخوم آلمان رد و بدل شد و به مرحوم شهید محمدباقر صدر هم مربوط میشود. فکر میکنم خرداد ۵۷بود که شهید بهشتی در اروپا بود و میخواست به نجف برود، امام موسی صدر هم از کنگره الجزایر به آلمان برگشته بود و به اتفاق آقای بهشتی به منزل ما در شهر بوخوم آمدند. بعدازظهر رفتیم در جنگلی که نزدیک منزل ما بود قدم بزنیم و در همین اثنا، درباره اوضاع ایران صحبت شد. شهید بهشتی - قریب به این مضمون - گفت من عازم عراق هستم و میخواهم در آنجا با امام (ره) درباره برنامههای ایشان صحبت کنم و ببینم چه طرح و برنامههایی در ذهن دارند و آیا شرایط سیاسی موجود برای آنچه امام در ذهن دارند مناسب است؟ امام موسی صدر گفت به نظر من، تنها راه همین است که امام شروع کردهاند؛ چون الان در ایران و منطقه یک بزنگاه تاریخی فراهم شده و اگر از این بزنگاه بهره برداری نشود، دیگر معلوم نیست چنین مجالی به این زودیها فراهم شود. و قریب به این معنا افزودند: این اولین بار در تاریخ معاصر است که زعیم سیاسی، یک مرجع علی الاطلاق تقلید نیز میباشد. البته در سابق مرحوم آیت الله کاشانی و آیت الله طالقانی و پیش از آنها میرزای شیرازی یا میرزای نائینی فعالیتهای بزرگ سیاسی کردهاند؛ اما آنها هیچ کدام مرجع علی الاطلاق نبودند.
همچنین، مرحوم آیت الله صدر (پدربزرگ ما) یا در مقطع دیگری، مرحوم آیت الله بروجردی یا آیت الله حاج سید محمدتقی خوانساری حضور داشتند؛ اما مانند امام زعامت والای سیاسی نداشتند. به علاوه جریان پرقدرت روشنفکری دینی که تفکر غالب در دانشگاههای کشور و بخش اعظم دانشجویان خارج از کشور است، دست در دست یک مرجع بزرگ و روشن بین و بلامنازع دینی گذاشتهاند و یک جریان توفنده سیاسی قدرتمند را به وجود آوردهاند و مهمتر اینکه مساجد به دنبال اینها حرکت کردهاند و مردم حضور یکپارچه دارند. این یک بزنگاه تاریخی است. بعد آقای صدر خطاب به آقای بهشتی گفت اما من نگران چیز دیگری هستم. شما برای بعد از امام، چه فکری کردهاید؟ مرحوم شهید بهشتی گفت: نظر ما روی آقای منتظری است. آقای صدر با تعجب پرسید: آقای منتظری؟ آقای بهشتی گفت: مگر شما غیر از این فکر میکنید؟ آقای صدر گفت: تعجب میکنم که شما این طور فکر میکنید.
من آقای منتظری را خیلی خوب میشناسم و شاگرد او بودهام. نسبت به او ارادت هم دارم. نگرش او به فقه و استنباطش و شجاعتش را هم قبول دارم؛ اما درایت و تدبیر برای اداره امور کشور، برای اراده سیاسی هدایت یک کشور، امر دیگری است. شهید بهشتی پرسید شما چه نظری دارید؟ دائی جان گفتند. من نظرم روی سیدمحمد باقرصدر است، زیرا بیش از دو دهه است که آقاسید محمدباقر صدر فقه حکومتی تدریس میکند، حزب دارد، مبانی تفکرش، تشکیلاتی و اجرائی و حزبی است و از وقتی که یادم میآید، اصرار دارد که باید حکومت اسلامی داشت.