بخشهایی از گفتوگوی دکتر محسن کمالیان با دکتر سید علیاصغر غروی.
بخش اول
اشاره: آنچه را میخوانید بخشهایی از گفتوگوی دکتر محسن کمالیان با دکتر سید علیاصغر غروی از دوستان و نزدیکان امام موسی صدر است که در تابستان ۱۳۸۲ در منزل ایشان در اصفهان انجام گرفته است.
گفتوگو اگرچه با هدف ثبت خاطرات مرتبط با امام صدر آغاز شده، اما تحلیل عمیق، اطلاعات وسیع و دردمندی مصاحبهشونده چنان مصاحبهگر را به وجد میآورد، که به حکم «الکلام یجر الکلام»، به کند و کاو در پشت صحنه عملیات ربودن امام صدر و از جمله فرضیات فوقالذکر نیز کشانده میشود. این مصاحبه به مناسبت سی امین سال ربوده شدن امام موسی صدر تقدیم میگردد.
عزیمت به لبنان
اگر امکان دارد، ابتدا قدری در باره خودتان صحبت بفرمایید؛ چه سالی و چگونه شد که به لبنان عزیمت کردید؟
من دقیقا در آبان سال ۱۳۵۳ بود که همراه همسرم به لبنان رفتم. همانطور که میدانید، آن سالها امکان مبارزه قانونی در ایران بسیار تنگ شده بود و دیگر عملا مجالی در داخل فراهم نبود؛ عدهای از اعضاء نهضت آزادی تحت عنوان «مجاهدین خلق» جدا شده و به مبارزات مسلحانه روی آورده بودند. خوب، ما به آن روش اعتقادی نداشتیم. از طرفی بعد از فارغالتحصیلی و پایان دوران سربازی، همچنین به دنبال دستگیری مرحوم دکتر شریعتی و بسته شدن حسینیه ارشاد، دیگر تقریبا هیچ کانونی برای مبارزه باقی نمانده بود. آقای طالقانی و آقای منتظری در زندان بودند و آقای خمینی در تبعید. جوانانی که میخواستند به مبارزه ادامه بدهند، به هر حال باید به کانونی ملحق میشدند. با مشورتهایی که با مرحوم مهندس بازرگان داشتم، و نیز با توجه به رشته مورد علاقهام، هجرت به لبنان را انتخاب کردم. برای کسانی که میخواستند خارج از کشور ادامه تحصیل دهند، با توجه به زمینه کاری و رشته تحصیلی آنها، برخی جاها پیشنهاد میشد. بعضی به آمریکا میرفتند، برخی به آلمان یا انگلیس میرفتند، و البته بیشتر پاریس را انتخاب میکردند.
به هر حال همه موظف بودند که تحصیل را ادامه دهند. هیچ کس حق نداشت صرفا کار سیاسی کند. من هم لبنان را انتخاب کردم. خوب به خاطر دارم که با نوشتن کلمه «لبنان» بر روی برگه گذرنامه، با مشکل مواجه شدم؛ یعنی برای مدتی نزدیک هفت ماه گذرنامه من و خانم را معطل کردند؛ اما نهایتا با کمک یک پارتی گذرنامهرا گرفتیم و مستقیما به بیروت رفتیم. چون قبلا از دانشگاه آمریکایی بیروت پذیرش گرفته بودم، یک سره به آنجا رفتم و خودم را معرفی کردم. اوایل سال ۱۹۷۵، یعنی حدودا چهار ماه پس از ورود به لبنان بود که موفق شدم دکتر چمران را پیدا کنم...
چطور با این همه تاخیر؟
تاخیر در یافتن دکتر چمران به سبب شرایط سخت تعقیب و گریزی بود که آن ایام بر لبنان حاکم بود. طول میکشید تا بتوان جلب اطمینان و کسب خبر کرد. هم ارتباط تلفنی و هم نامهنگاری با ایران، مشکلات خاص خود را داشت.
چون نامههایی که به ایران میرفت، اگر به مهر بیروت یا لبنان ممهور بود، حتما باز و خوانده میشد. دکتر چمران نمیتوانست بلافاصله به تهران نامه بنویسد و در مورد من تحقیق و پرس و جو کند. ما خود باید خودمان را معرفی میکردیم. از این نوع مشکلات فراوان بودند. هرکس از ایران میآمد، ناچار بود با پیغامی بیاید تا بتواند جلب اعتماد کند. پیغامی که من به همراه داشتم، مبلغ هفتاد هزار تومان وجه نقد بود که مهندس مهدی چمران برای دکتر فرستاده بود. منتها مشکل آنجا بود که مهندس متاسفانه نتوانسته بود به دکتر اطلاع دهد که چنین پولی را برای او فرستاده است. برای اینکه اطلاعرسانی باید حتما از طریق مسافر میبود و نه از راه تلفن زدن و نامه نگاری؛ به هر حال خیلی شرایط سختی بود. اما بالاخره با پیدا کردن واسطهها و از راههایی که آنجا معمول بود، توانستم مرحوم چمران را ملاقات کنم.
بنابراین آغاز ارتباط شما با امام صدر و دکتر چمران تقریبا با شروع جنگ داخلی لبنان همراه بوده است؟
تقریبا! برای اینکه طولی نکشید که جنگ داخلی لبنان شروع شد. تا آنجایی که به یاد دارم، در سوم فروردین ۱۳۵۴ که معادل مارس ۱۹۷۵ بود، ترور ملک فیصل را داشتیم. من تصور میکنم که ترور ملک فیصل، شاید نقطه شروعی بود برای آغاز جنگ داخلی لبنان؛ برای اینکه او، خصوصا بعد از جنگ ۱۹۷۳ که عربها ظاهرا پیروز شده بودند، در خاورمیانه و لبنان نقش مهمی داشت. همانطور که اطلاع دارید، پس از جنگ ۱۹۷۳ بود که مذاکرات کیلومتر ۱۰۱ قاهره با هدایت کیسینجر وزیر خارجه یهودی آمریکا آغاز گردید. ظاهرا نمیخواستند که ملک فیصل، در جریان این مذاکرات، که نهایتا به پیشنویس قرارداد صلح کمپ دیوید منتهی گردید، حضور داشته باشد. به دلیل آنکه پس از عبدالناصر، ملک فیصل تنها رهبر عرب بود که میتوانست قضایا را جمع و جور کند. به هر حال حدود یکی دو هفته پس از ترور فیصل بود که حادثه عینالرمانه در بیروت پیش آمد. اتوبوسی که حامل دهها جوان فلسطینیبود، در منطقه عینالرمانه مورد هجوم مسیحیهای افراطی و فالانژهای لبنان قرار گرفت و تعداد زیادی کشته شدند.
این آغاز رسمی جنگ داخلی لبنان بود. طبیعتا با آغاز جنگ، همه ارتباطات، از جمله ارتباط ما با امام موسی صدر و دکتر چمران دشوار گردید. یادم هست که آقای صدر آن ایام عملیات ساختمانی بیمارستان «الزهراء» را آغاز کرده بودند. این بیمارستان در یک منطقه خالی از سکنه به نام «الجناح» یا «جناح بیروت»، در نزدیکی سفارت ایران قرار داشت. ساختمان آن بیمارستان پاتوق جلسات ما با دکتر چمران بود. برای اینکه چمران تمایلی نداشت که به بیروت و خصوصا به محلهای که من در آن سکونت داشتم، وارد شود.
چرا؟
به علت اینکه منزل من در منطقه اعیان نشین بیروت به نام روشه قرار داشت. روشه منطقهای بود که تمامی سفرا، دیپلماتها و از جمله کارمندان سفارت ایران در آن زندگی میکردند. طبیعتا چمران که چهره شناخته شدهای بود، ملاحظاتی داشت؛ به همین جهت اغلب دیدارهای ما در بیمارستان الزهراء بود. البته در برخی شرایط سخت و بحرانی که خود آقای صدر هم میآمدند، در مقر مجلس اعلای اسلامی شیعه و یا در مدرسه عاملیه جمع میشدیم.
جریان روشنفکری دینی
اگر موافق باشید، ابتدا اندکی به مبانی اعتقادی و خصوصا نگاه امام صدر به مباحث روشنفکری دینی بپردازیم. با توجه به اینکه رشته تحصیلی و حوزه پژوهشی و کاری شما فلسفه است، قطعا طی سالهای اقامت در لبنان، بحثهای زیادی را در این خصوص با آن بزرگوار داشتهاید؟
اتفاقا موضوعی که من نیز بیشتر مایل هستم به آن بپردازم، همین نگاه اعتقادی آقای صدر به مسائل است؛ برای اینکه این همان چیزی است که به باور من، ایشان را از هم لباسیها و هممسلکهایشان متمایز ساخته بود. بقیه موضوعات را قطعا دیگران گفتهاند و من از آنها میگذرم.
ببینید! برداشتهای مختلفی از دین وجود دارد. خیلیها مهمترین نقش دین را آن میدانند که مبنای مغفرت، شفاعت، غفران و این نوع مسائل است؛ آنها میگویند که بشر خطاکار و گناهکار است و خداوند پیامبران را به این سبب فرستاده است تا راه بخشیدن گناهان را به انسان نشان دهند. به هر حال این یک نوع نگرش به دین است که تا امروز نیز نگرش غالب بوده است. نگرش دیگر این است که دین نقش رساندن انسان به تعالی، سعادت و کمال را بر عهده دارد. این نگرش در واقع همان مبنای تفکر روشنفکری دینی است؛ روشنفکران دینی اعتقاد دارند که یک انسان دیندار باید از این منظر به دین نگاه کند. بحثهایی که من شخصا با آقای صدر داشتم، بیشتر از این نوع بود. مسائل سیاسی در حاشیه این مباحث قرار داشت.
گفتوگوی ادیان
در میان مباحثی که امروز در حوزه تفکر روشنفکری دینی ایران مطرح است، کدام موضوعات از دغدغههای فکری امام صدر به شمار میآمدند؟
یکی از مسائلی که پیرامون آن زیاد با آقای صدر بحث کردم، گفتوگوی میان ادیان و رابطه اسلام و مسیحیت بود. از ایشان سئوال میکردم که شما چرا به کلیسا میروید و برای مسیحیان سخنرانی میکنید؟ میگفتم که شما وقتی چنان مورد اتهام قرار گرفتهاید، که حتی گفته میشود با مسیحیها و کتائب هستید و شیعیان را رها کردهاید، چرا این رویه را ادامه میدهید؟ خوب یادم هست که ایشان دقیقا این آیه را تلاوت میکردند: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الاالله و لا نشرک به شیئا و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله». ایشان میگفتند:
«ما شیعیان نه تنها به اهل سنت، که به مسیحیان نیز باید نزدیک شویم، تا بتوانیم اسلام را به عنوان دینی جهانی، انسانی، بشردوست، و نه جنگ طلب، به دنیا معرفی کنیم».
ایشان میگفتند که آنچه تاکنون توسط مستشرقین در باره اسلام نوشته شده است، اگرچه تحقیقهای بسیار خوبی را هم شامل میشود، اما عمدتا القاءکننده این معناست که اسلام دو مرحله دارد: مرحله ضعف اسلام و حضور پیامبر (ص) در مکه، که تبلیغات به شکل زیرزمینی انجام میگرفت؛ و مرحله قدرت اسلام و حضور پیامبر (ص) در مدینه، که وقتی قدرت را بدست گرفتند، با زور شمشیر دین را پیش بردند. آقای صدر میگفتند:
«این ما هستیم ما باید به مردم و دنیا نشان دهیم، این سخن باطل است و اسلام اساسا دین خشونت نیست».
ایشان میگفتند که اگر کلیسا از من دعوت کند و من نروم، چنین تعبیر خواهد شد که من با مسیحیت مخالف هستم؛ این درحالی است که خداوند متعال در قرآن تصریح کرده است که «لانفرق بین احد من رسله». آقای صدر میگفتند:
«آنچه در زمان صدر اسلام در حضور نجاشی برای مسلمانها اتفاق افتاد، برای ما تجربه گرانبهایی است. همینکه مسلمانان بخشهایی از سوره مریم را تلاوت کردند، نجاشی چنان تحت تاثیر دین اسلام قرار گرفت، که آنان را پناه داد و اسباب نجات آنها فراهم آمد. چرا ما امروز از آن تجربه ارزنده استفاده نکنیم و آن شیوه تبلیغی را در پیش نگیریم؟ در حالیکه زیباترین حقایق پیرامون حضرت مریم و رسالت حضرت عیسی (ع) را اساسا قرآن مطرح کرده است و آنقدری که قرآن در وصف این بزرگواران مطلب دارد، خود آیین مسیحیت ندارد». ایشان میگفتند که چرا ما نباید لااقل این بخش از قرآن را به مسیحیان معرفی کنیم؟
احیاء اسلام
دیگر پیرامون کدام مباحث حوزه تفکر روشنفکری دینی با امام صدر به گفتوگو مینشستید؟
الان خدمتتان عرض میکنم. البته سعی من بر آن است تا در این گفتوگو، مبانی اعتقادی آقای صدر را بیشتر در شکل کلان آن برای شما به تصویر بکشانم. من فکر میکنم که یکی از کارهایی که حتما، تا هر زمان که شده، باید انجام شود، کشف انگیزههای واقعی ربوده شدن آقای صدر است. به نظر من ربودن آقای صدر حاصل دو نگرانی عمده بود: نگرانی از گسترش مبارزات ایدئولوژیک آقای صدر در لبنان و نگرانی از پیوند مبارزه ایشان با انقلاب اسلامی ایران...
آقای صدر در پی احیاء اسلام به عنوان تفکری بود که بتواند، آزادی، عدالت و حکومت را برای جوامع بشری به ارمغان بیاورد. تا آنجایی که من خود شاهد بودم، به جز گروه اخوانالمسلمین، که البته آنها تفکرات خیلی بنیادگرایانهای داشتند و به هیچ وجه نمیتوانستند با تفکر روشنفکری دینی ما هماهنگ باشند، هیچ گروه مبارزی در کشورهای اسلامی نبود که بخواهد تحت عنوان دین، مردم را جمع و مبارزه کند. طبیعتا در یک چنین وضعیتی، حضور آقای صدر در لبنان اهمیت مییابد؛ آنهم لبنانی که کانون تبادلات فکری و فرهنگی جهان اسلام و اصلا همه دنیا بود. وضعیت لبنان طوری بود که شاید مسائل آمریکا و اروپا در آنجا خیلی زودتر فاش میشد تا در خود آمریکا و اروپا! قطعا اگر کسی بخواهد در چنین کشوری چنان ایدههایی را مطرح کند، حساسیت زیادی برخواهد انگیخت و مخالفان فراوانی خواهد یافت...
ببخشید؛ چه کسانی مخالفت میکردند؟
رهبران عرب تماما مخالف بودند. برای اینکه وقتی ما به سازمانهای فلسطینی نگاه میکنیم، میبینیم که هر گروه نوکر یک رهبر عرب یا یک کشور خارجی است؛ به عبارت دیگر فضای سیاسی جهان عرب اجازه نمیدهد که فلسطینیها مستقل باشند. مثلا نیروهای مارکسیست فلسطینی، مثل نایف حواتمه، احمد جبرئیل و جرج حبش، نه تنها از مسکو دستور میگیرند، بلکه حتی به مبانی اصولی تفکر مارکسیسم نیز بیتوجه هستند؛ اینها تنها نگاه میکنند که مسکو چه میگوید؛ ضمنا با آن دسته از کشورهای عربی نیز که تمایل چپ دارند، مثل لیبی، الجزایر و تا حدودی مصر زمان عبدالناصر، مرتبط هستند. خوب طبیعتا هم مسکو، هم رهبران عرب و هم این افراد، با ظهور یک ایدئولوژیکه بتواند جوانها را جذب کند، مخالف هستند؛ بنابراین با آقای صدر و با دکتر چمران مخالف میشوند. چرا؟ برای اینکه بخش اعظم مردم لبنان که شیعه هستند، دور آقای صدر جمع میشوند و یک مبارزه ایدئولوژیک را شروع میکنند. این است که اهمیت دارد. زیرا مبارزه غیر ایدئولوژیک راه به جایی نمیبرد...
دلیل ضعف فلسطینیها آن بود که مبارزه ایدئولوژیک نمیکردند. یکی از خصوصیات مبارزه ایدئولوژیک آن است که ابتدا یک هماهنگی فکری و اعتقادی بین مبارزان ایجاد میکند؛ به گونهای که همه کارها بر اساس آن اعتقاد صورت میگیرد. میخواهم بگویم که وقتی قرار است گروهی بر اساس مبانی اعتقادی خود عمل کند، جوانان را جذب نماید و در عین حال خود را مستقل نگاه دارد، نه تنها رهبران عرب، بلکه حتی نظامهای بزرگ و مسلط دنیا هم مثل اروپا و آمریکا، مخالف میشوند.
همانطور که میدانید، آقای صدر در اوایل جنگ داخلی لبنان با انگیزه پایان دادن به آن در مسجد مدرسه عاملیه بیروت تحصن کردند. خوب به خاطر دارم که ایشان در جریان آن تحصن تاکید داشتند که یکی از اهداف این جنگ، خود ما شیعیان هستیم؛ ایشان میگفتند که: «دو هدف بطور همزمان در لبنان دنبال میشود: مهار چند جانبه فلسطینیها و جلوگیری از احیاء مجدد تشیع به عنوان مکتبی مبارز و ظلمستیز» ؛ ایشان میگفتند که اگر روزی قوانین لبنان تغییر کند و رییسجمهور با رای آزاد مردم انتخاب شود، شیعیان با اکثریتی که دارند، حرف اول را خواهند زد. ایشان میگفتند:
«دشمن نمیخواهد در لبنان پایگاهی ایجاد شود، که با اتصال به پایگاههای مشابه در مصر، الجزایر، عراق و...، اسباب نزدیکی هرچه بیشتر جهان تشیع و دنیای اهل سنت، و توافق آنها بر تفکری دینی را فراهم آورد، که میتواند یک نظام حکومتی درست کند. دقیقا به خاطر دارم که آقای صدر تعبیر «حکومت» را داشت...
جامعه صالح
ببخشید! آیا امام صدر به تشکیل حکومت اسلامی اعتقاد داشتند؟
بله؛ آقای صدر به نحوی معتقد بودند؛ ایشان اعتقاد داشتند که میتوان نه یک حکومت، بلکه یک نظام اسلامی برپا ساخت. منظور ایشان از نظام اسلامی، نظامی بود که به مردم مسلمان امکان دهد، که به آزادی، عدالت و حقوق خود برسند.
تعبیری که در ادبیات ایشان زیاد مشاهده میشود، «جامعه صالح» است؟
احسنت! جامعه صالح؛ نه اینکه ما بیاییم حقوق اقلیتها را سلب کنیم؛ بلکه اکثریت مسلمان به حقوق خودشان برسند. آقای صدر میگفتند که مسلمانان، امروز حتی در کشورهای اسلامی نیز به حقوق خود نمیرسند؛ ایشان اعتقاد داشتند که اسلام میتواند مردم را به چنان آزادی برساند، که اسیر حکومتهای استبدادی نباشند. به نظر من تفکر آقای صدر در این چارچوب جای میگرفت.
آیا هیچگاه درباره جزییات چنین نظامی با امام صدر گفتوگو نکردید؟
شاید مشخصترین چیزی که میشد در باره آن بحث کرد، که آقای صدر هم گاهی به آن اشاره میکردند، کتاب «امت و امامت» شریعتی بود. مطلب مدون همین بود. البته کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی هم بود...
اتفاقا کتاب «حکومت اسلامی» حضرت امام، همزمان با افتتاح مجلس اعلای اسلامی شیعه، یعنی ده سال قبل از ربوده شدن امام صدر منتشر شد. آیا هیچگاه در باره مطالب این کتاب، خصوصا نظریه «ولایت فقیه» با ایشان صحبتی نداشتید؟
در باره این موضوع بحث میشد، اما من تصور میکنم که اگر مبانی اعتقادی حرکت آقای صدر را در شکل کلان آن پی بگیریم، دیدگاه ایشان نسبت به بحث «ولایت فقیه» هم روشن خواهد شد.
ساماندهی شیعیان
فرمودید که امام صدر در پی احیاء اسلام به عنوان تفکری بود که بتواند، آزادی، عدالت و حکومت را برای انسانها به ارمغان آورد. حرکه المحرومین و حرکت امل در این مبارزه ایدئولوژیک چه جایگاهی داشتند؟
الان خدمتتان عرض میکنم. حقیقت آن است که شرایط لبنان آقای صدر را مجبور نمود تا حرکهالمحرومین و امل را بوجود آورند. ایشان برای تاسیس حرکهالمحرومین و امل چند انگیزه داشتند که همه از مبانی اعتقادی ایشان برخاسته بود. آقای صدر میگفتند که اگر شما به گروههای فلسطینی لبنان نگاه کنید، خواهید دید که هشتاد درصد اعضای آنها شیعیانی هستند، که صرفا از سر فقر و امید به دریافت حقوقی ناچیز، به آنها گرویدهاند. ایشان میگفتند که شیعیان لبنان محرومانی هستند که قریب شصت درصد آنها حتی شناسنامه نیز ندارند. البته آقای صدر این مطلب را در خفا نمیگفتند، بلکه در مذاکرات با عرفات و دیگر رهبران فلسطینی نیز آن را تصریح میکردند.
ایشان میگفتند که این نوع استخدام شیعیان، نوعی بردهداری است؛ ایشان میگفتند که شیعیان باید در موقعیتی قرار گیرند که بتوانند خود آزادانه تصمیم بگیرند. یادم هست که وقتی برای اولین بار این مطلب را از آقای صدر شنیدم، برایم خیلی عجیب بود. برای اینکه حتی مسیحیان لبنان نیز اعتراف داشتند که شیعیان آن کشور از زمان ابوذر غفاری در آن سرزمین ریشه دارند. اما تدریجا ابعاد محرومیت آنها برای من روشن گردید. آقای صدر میگفتند که اگر از شهر مسیحینشین و بسیار زیبای جزین دیدن کنید و پس از آن به صور، نبطیه و روستاهای شیعهنشین جبل عامل سر بزنید، با تمام وجود ابعاد محرومیت شیعیان لبنان از ثروتهای کشور خود را درخواهید یافت. آقای صدر میگفتند که اولین کاری که من به عنوان مسئول دینی و سیاسی شیعیان لبنان باید انجام دهم، ایجاد شغل و درآمد برای جوانان شیعهای است که از سر فقر و ناداری، به این احزاب چپ، راست و گروههای فلسطینی ملحق شدند. ایشان میگفتند که یکی از اهداف من از تاسیس موسسه فنی حرفهای صور همین است.
برنامه دیگری که آقای صدر در این راستا داشتند، مذاکره با دولت جهت رفع محرومیت و احقاق حقوق شیعیان بود. ایشان میفرمودند که یکی از برنامههای من که اسلام به آن دستور داده است، تلاش جهت احقاق حقوق از دست رفته شیعیان، آنهم از راه مذاکره، موعظه حسنه و جدال احسن است. ایشان بر اساس آن تفکر دینی که داشتند، این مسائل را با جدیت مطرح میکردند و شدیدا معتقد بودند که میتوانند با منطق و گفتوگو، جامعه و دولت لبنان را به ضرورت احقاق حقوق شیعیان متقاعد سازند. آقای صدر حرکهالمحرومین را با این انگیزه ایجاد کردند که با بسیج تودهها و افکار عمومی مردم، دولت لبنان را به انجام اصلاحات مورد نظر خود متقاعد سازند. پس از این جریانات است که آقای صدر تصمیم گرفتند حرکت «امل» را تاسیس کنند.
با چه انگیزهای؟
به نظر من انگیزه اصلی آقای صدر قبل از هر چیز آن بود که جوانان شیعه را به جهت اعتقادی و اخلاقی، تربیت کنند؛ آقای صدر میخواستند حرکتی ایجاد کنند که نیروهای آن، معتقد و اصیل باشند. همانطور که میدانید، شیعیان لبنان تا پیش از این زمان، هم به لحاظ اعتقادات دینی، هم به لحاظ رعایت مسائل اخلاقی و هم به لحاظ عمل به احکام، از پیروان دیگر فرق اسلامی ضعیفتر بودند.
دختران شیعه در قیاس با اقرانشان از همه عقبتر بودند. یکی از مسائلی که اسباب رنجش آقای صدر را فراهم کرده بود، همین بود؛ ایشان در پی آن بودند تا تربیت صحیح دینی را در جامعه شیعه لبنان شکل دهند. البته برخی چنین اعتقادی نداشتند؛ آنها میگفتند که ما اول باید مبارزه سیاسی بکنیم و بعد به مسائل تربیتی برسیم. اما آقای صدر این اعتقاد را نادرست میدانستند. ایشان اعتقاد داشتند که حتی آنهایی که برای مبارزه اصالت قائل هستند، در چارچوب ایمان و تدین بهتر میتوانند مبارزه کنند. به همین جهت یکی از مهمترین برنامههایی که ایشان در لبنان آغاز کردند، تربیت دینی، اعتقادی و اخلاقی جوانان شیعه بود. خوب به یاد دارم که آقای صدر و دکتر چمران با وسواس خاصی پنجاه شصت نفر را دستچین کرده بودند، تا در اردوگاهی نزد مربیان فلسطینی آموزش نظامی ببینند، و بعدها خود مسئولیت آموزش جوانان شیعه را بر عهده گیرند. البته متاسفانه در آن دوره انفجاری رخ داد که بر اثر آن ۲۷ تن کشته و دهها تن مجروح شدند...
کار تشکیلاتی
شاید بتوانیم اینطور بگوییم که حرکهالمحرومین چارچوبی برای بسیج تودههای مردم بود و حرکت امل تشکیلاتی برای تربیت کادرهای آینده؛ و صد البته نفس این تشکیلاتی عمل کردن هم باز بیشتر به نگرانی مخالفان احیاء دامن میزد؟
دقیقا! همانطور که گفتم، آقای صدر اعتقاد داشتند که جهان اسلام راهی برای رهایی ندارد، جز آنکه مسلمان شود. یعنی برای ایجاد یک جامعه آزاد، فرقهبازی و فرهنگهای القایی و التقاطی راه به جایی نخواهند برد. البته امروز چنین تبلیغ میشود که جوامع بشری نیازمند پلورالیزم و تکثرگرایی هستند و وحدت امکان ندارد. اما همانطور که همه میبینیم، اگر بخواهیم کاری انجام شود، اتفاقنظر ضروری است. یعنی همانهایی هم که با یکدیگر اختلاف نظر دارند، برای اینکه بتوانند با هم ساختمانی را بسازند، بالاخره ناچار هستند که روی یک نقشه، یک مهندس و یک مصالحی توافق کنند. لااقل روی این موارد باید اتفاق نظر پیدا کنند؛ والا با اختلاف که نمیتوان کار پیش برد... بنابراین به نظر من این یک نوع تبلیغات انحرافی است که جامعه متکثر است. بله، این را میپذیریم؛ اما جامعه برای انجام کار باید متفق و متحد شود؛ از طرفی هیچ قاعدهای جز قاعده اعتقادی، نمیتواند بشر را به صورت اصولی با هم متفق و متحد کند.
این نکته خیلی اهمیت دارد. طبیعتا کسانی که این اندیشه را تعقیب میکرده و میکنند، در معرض تهاجم قرار دارند. چرا؟ برای اینکه این اندیشه نباید شکل بگیرد؛ البته صرف وجود این اندیشه باز قابل تحمل است؛ اما مهم آن است که شکل نگیرد؛ یعنی پیروان آن تشکیلاتی عمل نکنند؛ متشکل نشوند؛ خوب همانطور که گفتم، آقای صدر دقیقا تشکیلاتی عمل میکرد؛ ایشان یک فعالیت همه جانبه را آغاز کرده بود که هیچ چیز کم نداشت؛ هم بعد فکری و فرهنگی داشت، هم بعد سیاسی داشت و هم حتی بعد نظامی؛ همانطور که اشاره کردم، دکتر چمران در آن راههای پر فراز و نشیب کوههای بعلبک و نبیشیث، اردوگاهی را آماده کرده بود که جوانان حرکت امل در آن آموزش میدیدند؛ یادم هست که من و همسرم نیز به آنجا رفتیم و انواع سلاحهای کمری و رگباری را آموزش دیدیم. به نظر من کاملا طبیعی است که این نوع تشکیلاتی عمل کردن، آنهم در همه ابعاد، حساسیت دشمنان را به طور جدی برانگیزاند. به همین جهت است که من حتی تصور میکنم، که آن انفجار عظیمی که در اردوگاه عینالبنیه رخ داد، نه یک حادثه اتفاقی، که یک توطئه و کاملا تعمدی بود. البته این اعتقاد شخصی من است و دلیل اطلاعاتی بر آن ندارم.