حجتالاسلام والمسلمین ناصر نقویان
فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَىٰ قَدَرٍ يَا مُوسَىٰ
انبیا با اشاره و اراده الهی به مقصد و مقصودی که باید میرفتند، میرفتند. برخی از انبیا خود انتخاب میکردند که درون چه آتشی بروند. حضرت موسی وقتی به وادی ایمن رسید خطاب آمد که درون آتش میروی و مبارک باد بر تو که وارد این آتش شدی. آیات عجیبی است، گویا آنجا مانند عروسی است که کف میزنند و مبارک باید میگویند، به تعبیر مولانا:
چه خوش است زر خالص چو به آتش اندر آید / چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر / ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد / که خلیل زادهای تو ز قدیم آشنایی
داستان امام موسی صدر که هنوز هالههای مبهم و اشارات ناپیدای او کرانههای ناپیدایی دارد و بسیاری از رهپویان حقیقتجو بایستی وارد این وادی شوند که بتوانند از آن لایههای پنهان پردهای بردارند و رمزی بگشایند، فکر میکنم از همین وادی است.
امام موسی صدر خود انتخاب کرد کجا برود و خوب میدانست که کجا میرود، چراکه بعضی وقتها آدم میرود ولی نمیداند، به قول حافظ که گفت:
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود / ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
البته ندانستن او هزار دانستن دربردارد، ولی او میدانست که عشق از اول سرکش و خونی بود، او وارد این خونینزار شد و خوب میدانست که چه میکند، کجا میرود و چه سلاحی باید با خود ببرد. سلاحهایی که انبیا با خودشون داشتند و اگر قرار بود در روزگار ما پیامبری ظهور کند بدون شک امام موسی صدر یکی از آنها بود، بدون تردید و بدون اینکه وارد وادی مبالغه شویم، این را میگویم.
او مصداق این ابیات حافظ بود که:
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود/ تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی/ جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
بسیاری قامتی برمیافرازند تا جامهای به تن آنها سازگار بیاید اما متاسفانه نمیشود و زود از این جامه قالب تهی خواهند کرد چون میدانند که برای این جامه کوتاهند اما این جامه بر قامت بعضی بسیار برازنده است. در روزگار ما بایستی از رسانههای کوتاه قامت خود بسیار گلهها داشته باشیم که بهجای نشان دادن زوایایی از این شخصیتهای ماهوش و خورشیدگونه به وادیهایی درمیلغزند که جز تنفر چیزی از آن بر نخواهد خواست.
امام موسی صدر میدانست که این پرچم را هر کسی نمیتوانست در دست بگیرد، بنابراین گوهر خودش را در حوزههای قم و نجف آبدیده کرد، «گوهر پاک بباید که شود قابل فیض / ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود». البته هرکس که وارد حوزههای علمیه شود هم امام موسی صدر نمیشود، «نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند».
وقتی در خاطرهها میخوانیم امام موسی صدر دوستانش را جمع میکرد و گاهی بر صندلیهای بستنی فروش ارمنی مینشست و بستنی میخورد و به دیگران میفهماند که این بستنی هم خوردنی است، تمام مرزهایی که ما به خیال خودمان داعشگونه دور خودمان تنیدهایم، همه را میدرید و یک نسیمی از اسلام راستین و به تعبیر امام راحل، اسلام ناب، به جهان عرضه میکرد. البته خفاش صفتان هرگز یارای دیدن چنین نورهای پرفروغی را نداشته و ندارند.
امام صدر مبلغ راستین اسلام رحمانی بود. او حتی در جشن فارغ التحصیلی پرستاران بیحجاب نیز شرکت می کرد و نشان میداد این دینی که ما آموختیم، پیامبرش رحمت للعالمین است، نه رحمت للمومنین، نه رحمت للمسلمین و نه رحمت للموحدین.
امام موسی صدر اهل راز بود و شعبدهها را خوب میدانست و شعبدهبازان را خوب میشناخت و با ارادهای پولادین وارد این وادی پر خطر شد و همین چند صباحی که او درخشید، خوش درخشید. برخی دفتر زندگیشان خیلی پر برگ است اما هر برگی را که ورق میزنی، باری ندارد، برخی دیگر چند برگ کوتاه بیشتر نیست اما هر برگ، هر سطر و کلمهاش یک دنیا مطلب دارد و امام موسی صدر از این گروه بود.
او حسن خودش را با ناس آشکار میکرد، ناس با همه گستردگی کلمهاش، از موحد و کافر و مشرک و ملحد و حتی معاند که او میتوانست آسایش دو گیتی را در این دو حرف جمع کند که با دوستان مروت با دشمنان مدارا، چون معاندیدن را هم دو قسمت میکنند، معاندین قاصر و معاندین مقصر و فکر میکنم ما معاندین مقصر کم داریم. نوع معاندین قاصرند، جاهلند. کافی است شما بذر محبتی به دل آنها بپاشید، همه آنها به تعبیر قرآن فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ، دشمن خونی، دوست جانی میشود. البته قرآن میگوید این کار هر کسی نیست، مرد کهن میخواهد و آنچنان مردی که شرابی مردافکن به دست داشته باشد و امام موسی صدر از این تیره و از این قبیله و از این جنس بود.
روزگار ما چقدر به امام موسی صدرها تشنه است، مثل عطش زده ای که به آب گوارایی برسد. به خصوص بعد از سی و اندی سالی که از انقلاب شکوهمند و خونین اسلامی ایران میگذرد، امروز مردم ما تشنه یک چنین حقیقتی هستند.
در لبنان هزار فرقه، امام موسی صدر محبوب همه بود. در سفری که به لبنان داشتم هنوز چهره او و عکس او بر در و دیوار آن شهر به ارادت و عشق و اشتیاق مردم میدرخشید نه به زور سرنیزههای سیاسی. به قول میرزا که گفت: از آن گویند گاهی لفظ قانون که حرف آخر قانون بود نون، بالاخره برخی بعضی عکسها را بالا میبرند چون برایشان آب و نان دارد. اما آنکه بدون نام و نان و به عشق جان، ارادتی میورزد معلوم است که از همه این وادیهای تعفنزار آزاد است. شیعه اگر هیچ چیزی نداشته باشد و اگرهیچ حرفی برای گفتن نداشته باشد به جز آنکه انسانهایی مانند امام موسی صدر را به معرکه بیاورد، دین خود را در حق بشریت انجام داده است.
سخن را با همین ابیات ختم میکنم که دوش میآمد و رخساره برافروخته بود... انشالله یکبار دیگر جهان رخساره آن نازنین را خواهد دید و خبر فرحانگیزی از این دوران فراغ و هجران خواهد آمد.
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود / تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
نوع ما آدمها، وقتی جسارتی به ما میشود برافروخته میشویم، اما خوبان وقتی به حقیقت جسارتی میشود، برافروخته میشوند.
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی / جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست / و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل / در پیاش مشعلی از چهره برافروخته بود
قدیمها وقتی بزرگان حرکت میکردند؛ عدهای مشعلدار از پس و پیش میرفتند تا نشان دهند که بزرگی در راه است، اما بزرگان مشعلهایشان چهرههای درخشانی بود که دور و برشان بود و حافظ چه زیبا این را بیان میکند. امام حسین لازم نیست چیزی بگوید، همین که علی اکبر را با خودش دارد، حبیب دارد، زهیر دارد، ماه بنی هاشم دارد کافی است که معلوم باشد چه نازنینی در راه است. نمیدانم امام صدر چهرههای اطرافش چه کسانی بودند، کم بودند چون خورشید وقتی میدرخشد دیگر ستارهها و ماهها محو میشوند.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد / آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم /که نهانش نظری با من دلسوخته بود
خوبان اینگونهاند، وقتی انگشت تهدید هم بلند میکنند به مجرم که میرسند او را در آغوش میگیرند و میبوسند.