زنی که رسالت بزرگ تاریخ را تمام کرد/ امام موسی صدر
اگر زینب زنی عادی بود، به مانند دیگر زنان مویه می کرد و ناله سر می داد. اما زینب نمی خواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین(ع) است.
رسالت حسین(ع) چگونه ادا می شود؟ با عزت و کرامت. حسین نمی پذیرد که خواهرش و زنانش ناله و جزع و فزع کنند، بلکه می خواهد آنان استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب به پیکر پاک حسین نزدیک شد. در برابر دیدگان شماتتکنندگان و دشمنان و همه، پیکر را به آسمان برد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر.»
این «ما» که از خدا می خواهد قربانی اش را بپذیرد، کیست؟ مقصود آل البیت است. مقصود زینب این است که ما حسین را در محراب آزادی قربانی کردیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. شهادت امری اجتناب ناپذیر بود و ما آن را تقدیم کردیم. از این روست که زینب در این موضع و اتفاق از رسالت حسین پاسداری کرد. همۀ مردم و همۀ دشمنان دریافتند که زینب(س) با همۀ توان و با نهایت عزت ادامه دهندۀ رسالت است و نمی خواهد ضعف و ناتوانی نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت قدم است که می گوید: «دست خواری به شما نمی دهم و چون بی مایگان نمی گریزم.»
موضع دیگر او در کوفه و در برابر ابن زیاد است. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما به سرعت اسیران را شناختند. زینب دختر علی است و علی امیرالمؤمنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهانِ وسیع اسلام را اداره می کرد. در آن دوره، همسر امیرالمؤمنین(ع)، فاطمۀ زهرا(س) ، فوت شده بود. بنابراین، زینب نقش خانم خانه را داشت. زنان کوفه و همۀ اهل کوفه غیر زینب را نمی شناختند، پس، در واقع، زینب در اسارت وارد مرکز خود، حکومت خود، محل خلافت پدر خود شد. زینب با چه وضعیتی وارد کوفه می شود؟ اسیر وارد می شود. جماعت دشمن کوچکتر از آن بودند که بخواهند زینب را خوار کنند. درست است، زینب اسیرِ نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده، اما نیروی ایمانِ زینب، او را از این مسائل دور می کند و او را در اسارت پیروز حس می کنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است.
زینب به کوفیان که می رسد، سخن آغاز می کند. اهل کوفه صدای زینب را می شنوند و می شناسند، یا به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را می شنوند. گویا زینب با دهان علی(ع) سخن می گوید. در این هنگام اهل کوفه گریه آغاز کردند و غم به دامان گرفتند. زینب آنان را نکوهید و گفت: باید بسیار بگریید و خنده کم کنید. از گریه تان چه سود؟ آیا می دانید چه خونی از رسول خدا ریختید؟ آیا می دانید کدامین جگرگوشۀ رسول خدا را دریدید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیراکه شما در قتل حسین مشارکت کردید. با گریه مسئله تمام نمی شود. زینب با این کار برای انقلاب زمینه سازی می کند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدان های خواب و بی توجه را نکوهش می کند و می کوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینۀ خود نبود. او بر آن است که مسئولیتشان را به آنان گوشزد کند.
از سوی دیگر، یزید و دستگاه او بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشۀ جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه می کشد و نابود می کند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملاً برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که می رسید با شادی و سرور و نمادهای زینت استقبال می شد. اما پس از آنکه از چرایی ماجرا و نَسَب و اوضاع می پرسیدند و از موضوع آگاه می شدند، گریه می کردند و ناله سر می دادند و توبه می کردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «رأس الحسین» در محل قرارگرفتن سر حسین در این اماکن است. وگرنه سر امام حسین در این مقام ها نیست. در حلب و حماه و نسیبین و موصل مساجدی به نام رأس الحسین مشاهده می کنید. در این اماکن سر امام حسین نهاده شده است. در شام و در شرق مسجد اموی هم مکانی به نام رأس الحسین هست که محل دفن سر امام حسین نیست. سر حسین در این مکان مدتی قرار گرفت، زیرا نزدیک دارالخلافه بود.
مواجه حضرت زینب با یزید
موضع دیگر او را در کاخ یزید بررسی میکنیم. یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و می خواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار می دانست. مردم به استقبال آمده بودند...نمایندگانی از بلاد بیگانه...نمایندگانی از مناطق مختلف. اهل بیت و زینب و علی بن حسین وارد شدند. یزید با چوبی از خیزران به دندان های امام حسین می زند. یزید ذات نژادپرست خود را هنگام پیروزی نمایان می کند و این اشعار را می خواند:
ای کاش پدران من در جنگ بدر می دیدند که ایل خزرج از زخم نیزه های ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان می ریخت، آن وقت می گفتند: یزید دیگر بس است.
تا اینکه در بیت آخر می گوید: هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.
یزید می گوید که هرآنچه در گذشته، از زمان رسول خدا، رخ داد، همه بازی بود. مقصود از بازی این است که آنان به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمده ایم و بازی می کنیم و حکومت را از آنان می ستانیم و انتقاممان را هم می گیریم. آنان که کُشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند. جد یزید و عموی یزید و پسرعمویش در جنگ بدر کشته شده بودند. این واقعه نتیجۀ خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد. اگر اسلام در منطق یزید کمترین جایگاهی داشت، او مرتکب این کارها نمی شد.
این منظره بر زینب و دیگران بی نهایت سنگین است. جو آماده است و گروه های بسیاری منتظرند و از کاخ نشینان قصر یزید می خواهند که حقیقت امر را دریابند. در این هنگام زینب(س) سخن آغاز می کند. زنان با این منظره مواجهه شدند. طبعاً، گمان می بریم کار بی اندازه دشوار شده است. نگاه زینب متوجه برخی دختران حسین است. سخنان زینب سخنان کسی است که اسیر و خسته است، زیرا از کربلا تا شام، این راه دراز، در حرکت بوده است و این سفر طولانی نیازمند توان و شکیبایی فراوان است. همچنین، مصیبت های فراوان دیده و عهده دار مسئولیت های فراوان بوده است و اکنون نیز مسئول سلامت و حیات علی بن حسین و دیگر فرزندان حسین است. افزون بر همۀ اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش است. زینب با همۀ اینها سخن آغاز می کند. اکنون بخش هایی از خطبۀ حضرت زینب را مرور می کنیم تا اولاً، عظمت زینب، ثانیاً، ادای رسالت، و ثالثاً، وظیفۀ خود را در برابر این فداکاری بزرگ دریابیم.
عظمت زینب
در ابتدا می گوید:«الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی رسوله و آله أجمعین صدق الله کذلک یقول:ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون.» (روم،10)
این آیه دربارۀ کسانی است که مرتکب معاصی می شوند و میگ ویند که بر ما واجب است که فقط در قلب ایمان به خدا داشته باشیم و معصیت اثری در ایمان ندارد. می گویند که ایمان قلبی کافی است و انسان در اعمالش آزاد است. این منطق نادرست است، زیرا قرآن تأکید می کند که ارتکاب معاصی به انکار خدا و کفر خدا و استهزای خدا می انجامد.
زینب(س) به یزید توضیح می دهد که تو بدین جا رسیده ای که می گویی:«هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری( از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.» این مسئله نتیجۀ طبیعی فسق و فجور است، زیراکه یزید در اعمال خود به شرع ملتزم نبود: شرب خمر می کرد، بازی می کرد، آبروی مردم را محترم نمی داشت. بنابراین، یزید فاسق بود و فسقش به این نتایج انجامید. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا می رسد.
زینب ادامه میدهد که تو راه هر جانبی را بر ما بستی و ما نتوانستیم به جایی برویم.«گمان بری چون گسترۀ زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، چون اسیران به هرسو می رویم.» زینب به یزید می گوید که ای یزید، گمان می بری که تو بر ما پیروز شدی و ما را بدین شکل گرفتار کرده ای و ما اسیر تو شده ایم. «گمان می بری ما نزد پروردگار خواریم و تو صاحب کرامت. گمان می بری اینکه ما اسیر شده ایم، فضیلتی است برای تو. اسارت ما خواری و نقصی نیست و پیروزی تو کرامتی از جانب خدا برای تو نیست.»
«خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی.» زینب یزید را وصف می کند که پیروز متکبر است. انسان متکبر با حالتی خاص گردن خود را می گیرد و به اطراف نگاه می کند. زینب انسان متکبر را این گونه وصف می کند که شادمانی از اینکه بر ما پیروز شده ای، به گونه ای که: «دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است.» در این هنگام تو احساس قوت و فخر و غلبه داری. زینب می گوید که اندکی درنگ کن، آنچه می بینی امتحانی از جانب خداوند است؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هرکس که تلاش کند و هرکس که بجنگد، اگر از راه درست اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. باید به این نکته التفات داشته باشیم که خداوند الزاماً انسانی را که در راه خیر قدم برمی دارد، بلافاصله پیروز نمی کند.
خیرِ حقیقی در مال نیست، در دنیا نیست. چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است زنی در این دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. اگر بگوییم که انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله، در عوضش مالی کسب می کند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. آیا این گونه نیست؟ اگر فرض بگیریم که خداوند به هر نمازگزاری پولی عطا می کند و تارک نماز از دریافت این پول محروم می شود، همۀ مردم نمازگزار می شوند. اما نمی توان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خداوند هر دروغگو و منافقی را فوراً تنبیه کند، مردم دیگر جرئت عمل شر نخواهند داشت. در این صورت، همه خوب می شوند. اما:«لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ» (انفاق،42) انسان نیکوکار نباید لزوماً در انتظار مال و احترام و جاه باشد. گاه انسان در راه خیر متحمل سختی ها و مشکلات می شود. دنیا چه ارزشی دارد، اگر همۀ دنیا را به ما دهند و اجر اخروی را از ما گیرند و کمال نفس را از ما گیرند و آرامش روان را از ما گیرند، چه ارزشی دارد؟
حسین و زینب چه مقام و جایگاهی نزد خدا دارد، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند. چرا؟ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری صورت داد، خداوند بی درنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر می کند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست می آورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی می رسد و جزای برتر او نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز می خوانم و فوراً دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بی شک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین و در وضعیت معینی مستجاب خواهد شد. زینب این قاعده را به یزید تذکر می دهد و به او و همۀ جهانیان و آنان که در آن مجلس بودند و آنان که بعدها، حتی تا آخر زمان، پا به این جهان می گذارند، با صدایی بلند می گوید:«كافران مپندارند كه در مهلتى كه به آنها مى دهيم خير آنهاست. به آنها مهلت مى دهيم تا بيشتر به گناهانشان بيفزايند، و براى آنهاست عذابى خواركننده.» (آل عمران، 178)
ادای رسالت
در ادامه زینب می گوید:« أمِنَ العدلِ یابنَ الطلقاء». «ابن الطلقاء» یعنی فرزند طلیق یا کسی که آزاد شده است. طلیق شخصی است که دیگری او را آزاد ساخته است. همان گونه که می دانید، در گذشته عبد و اماء داشتیم. هرکس که عبدی را می خرید و آزادش می کرد، فضلی بر او داشت. زینب به یزید می گوید که ای خلیفه، ای پادشاه پیروز، ای چیره بر ما، ای کسی که دنیا در کمند قدرت توست، اگر ما بخواهیم پرده از حقیقت برکشیم، تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، این حق را داشت که مکیان را به بندگی و کنیزی بگیرد. اما وارد مکه شد و در مجمعی همگانی گفت: فکر می کنید چگونه با شما رفتار بکنم؟ گفتند: تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی. پیامبر به آنان گفت: بروید، شما آزادشده اید. زینب به این ماجرا اشاره می کند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی می گرفت و تو اکنون بنده ای خرد بودی. من با این چشم به تو می نگرم، هر چند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
«آیا عدالت است که زنان و خواهران و حتی بندگان و کنیزان خود را در پس پرده بنشانی و دختران رسول خدا را در اسارت به این سو و آن سو بکشانی و رو از آنان آشکار کنی و دشمنان آنان را از سرزمینی به سرزمینی بکشانند و بیگانه و آشنا و شریف و پست چشم به آنان خیره کنند. از مردانشان کسی با آنان نیست و پرستاری در کنارشان نیست.» سپس، زینب بر کوبندگی این موضع می افزاید: «من از تو این عدل را انتظار نمی برم و تو در جایگاهی نیستی که امید به تو برد.» سپس، زینب به واقعۀ احد اشاره می کند:«چه امیدی به فرزند کسی بریم که جگر پاکان را به دندان گرفت و گوشتش با خون شهدا رویید. و چگونه از دشمنی بر ما بکاهد، کسی که با کینه و دشمنی به ما می نگرد و بی آنکه خود را گنهکار بداند و گناهش را بزرگ بدارد، می گوید: کاش نیاکانم بودند و شادی می کردند و به من دست مریزاد می گفتند.»
زینب ادامه می دهد تا اینکه می گوید که تو با این کار قبر خود و بنی امیه را به دست خودت می کَنی، زیرا کشتن حسین برای تو و جماعتت گران تمام خواهد شد و این گونه هم شد.
«همین تو را بس که حاکم خداوند است و محمد دشمن توست و جرئیل یاریگر ماست. کسی که تو را فریفت و بر گردۀ مردم سوار کرد،به زودی خواهد فهمید که: «برای ظالمان بد عوضی است» و «کدام یک از شما جایگاهی بدتر و لشکریانی ضعیف تر دارد.»
در ادامه، زینب این کلمات شگفت را می گوید:«مصیبت هاست که مرا واداشته با تو سخن گویم.» این مصائبِ جانکاه است که مرا به هم سخنی با تو واداشته است. «تو را ناچیز می شمارم.» من زینب اسیر به پادشاه پیروز می گویم که تو را ناچیز می دانم. اگر بخواهم تو را سرزنش کنم، یعنی تو را بزرگ دانسته ام و سرزنش و ملامت تو در شأن من نیست. «اما چشم ها پر اشک و سینه ها داغدیده است. و شگفتا که نجیبان حزب خدا را آزادشدگان حزب شیطان کشته اند. خون ما از سرپنجه ها می ریزد و گوشت های ما از دهان ها می افتد و پیکرهای پاک خوراک گرگ هاست و چنگال کفترها آنها را به خاک افکنده است. ای یزید، تو خود دانی اجساد پاکی که در کربلا و در صحرا رها کردی، اجساد آل رسول اند. توفان ها و بادها هر روز بر آنان می وزرند. اگر ما را به غنیمت گرفته ای، درخواهی یافت که سبب زیان تو بوده ایم.» تو گمان بری که ما را به غنیمت گرفته ای. این کار بر تو دشوار است و از سر تو زیاد است. همۀ این کارها خسرانی است برای تو، آن هنگام که نمی بینی جز آنچه پیش فرستاده ای: «و خداوند به بندگانش ستم نمی کند. شکایت نزد خدا می برم و بر او توکل می کنم. هر نیرنگی می خواهی بزن و تلاشت را بکن و هر کاری می خواهی بکن، به خدا سوگند نتوانی یاد ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و به نهایت ما برسی، و هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود. رأی تو سست و روزه ایت اندک و جمعت پراکنده است، آن روز که منادی ندا دهد: زنهار که لعنت خدا بر ستمکاران است.»
زینب از خدا می خواهد که خلافتش را استوار سازد. یعنی او خود را خلیفه و استمرار حسین قلمداد می کند. تا آن هنگام که زینب در مدینه بود، اهل مدینه می شوریدند تا اینکه بنی امیه مجبور شدند که وی را به مصر یا شام تبعید کنند تا در مدینه نباشد، زیرا وجود او سبب انقلاب دائمی و جنبش های مستمر بر ضد بنی امیه بود. این زن مسئولیت خود را ادا کرد و به جهانیان رساند آنچه را بر حسین رفت و در عمل و پس از شهادت حسین، رسالت حسین را تمام کرد.
وظیفۀ ما در برابر این فداکاری بزرگ
ما خود را در برابر این صحنه می یابیم. موضع ما چگونه باید باشد؟ آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ حسین می گوید آن که « هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. ما صدای حسین را شنیده ایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین برای دین کشته شد، برای حق، و برای اهداف حق. اهداف حسین پابرجاست.
ای بانوان، بدانید که وظیفۀ ما در حال و آینده فقط بر عهدۀ مردان نیست. زینب در گرفتاری ها و دشواری ها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواری ها کنار مردان باشید. ببینید در برابر جراحت ها و خطرها و مشکلات چگونه اید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید و فراری هستید یا پایدار و قهرمانید. حسین(ع) به زینب می گوید که نمی خواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان بانوان را بشنوم، زیراکه ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین از ما می پذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی تقدیم نکنیم؟
شما زنان باید دائماً زینب را در پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوۀ زندگی شماست و اوست که حق را به شما می آموزد. آن که به شما می گوید اسلام گوشه گیری و فرار است، حرف نادرست می زند. اسلام راستین در زینب مجسم می شود: زینب را در دارالإماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مؤمن، این است زن مسلمان. باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما می تواند زنی مؤمن و صالح باشد. اما چگونه می توانیم مؤمن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک می کنیم و آن هنگام که وقتمان را عملاً در راه تقویت ایمان به کار می گیریم.
ای دختران زینب، شما زینب را محبوب می دارید. شما با قلب و رگ و خون خود با زینب پیوند دارید. و هرکدام از شما مدعی است که با هرچه در توان دارد آمادۀ دفاع از زینب است؛ بر این اساس یاری زینب، امروز، یاری او برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.
دادگاهی که زینب پیروز آن بود و راه یزید به ننگ ابدی محکوم شد/ سید رضا صدر
زینب در این سخنرانی [در کاخ یزید]، بزرگترین شاهکار ادبی و سیاسی و اجتماعی را بیافرید. شاهکاری که نظیرش دیده نشده و حافظۀ جهان، مانندش را به خاطر ندارد. نکتهای که، در زندگی زینب جلب نظر میکند، آن است که او با این قدرت بیان، بهطوری که مانند پدرش علی سخن میگفت، دیده نشد که پیش از شهادت برادر، در مجلسی از مجالس مردان سخنرانی کرده باشد؛ چنانکه پس از بازگشت از شام، خطابهای از او شنیده نشد.
نخستین سخنرانی او، در این سفر بود که در کوفه انجام داد. آخرین سخنرانی نیز در این سفر بود که در شام انجام داد. قدرت او در سخن، به اندازهای بود که دشمنش ابنزیاد وی را سجّاعه و زبانپرداز لقب داد، عقل و خردمندی او طوری بود که هنوز کسی نتوانسته است یک اشتباه سیاسی از او در سفر اسارت بگیرد. ایمان و تقوای او که جای خود دارد. دانش او به جایی رسیده بود که برادرش اعتراف بدان کرد و گفت: «اَنت بحمدالله عالمةٌ غیر معلمةٍ.» پس چرا زینب پیش از سفر کربلا و بعد از سفر در مجالس تبلیغ و ارشاد، برای مردان شرکت نمی کرد؟
چنانکه مادرش زهرا نیز فقط یکبار، در جلسۀ مردان سخن گفت. آیا از این نظر بود که زینب سخنرانی زن را در مجلس مردان، بر طبق دین جدّش روا نمی دانست. مگر در وقت لزوم؟
مجلس یزید، مجلس پیروزی بود، ولی زینب، این مجلس را، دادگاه محاکمۀ یزید قرار داد. و یزید و یزیدیان را و پیشینیان یزید را و راه یزید را به محاکمه کشید و کفر و طغیان آنها را بر ملا ساخت. دادگاهی که خود زینب، دادستانش بود و جهان بشریت قضات آن بودند. سخنرانی زینب، ادعانامۀ دادستان بود که علیه یزید و راه یزید، اقامه کرد. زینب، در این ادعانامه، وجدانهای خواب را بیدار کرد و شناخت نوینی به انسانیت، تقدیم داشت.
یزید، نتوانست از خود دفاع بکند؛ با آنکه ساعتها وقت دفاع داشت، به دشنامی و لیچاری در برابر سخنان منطقی زینب، بسنده کرد. کسانی که منطقی ندارند، حرف خوبی ندارند، فحش و دشنام را کار خود قرار میدهند. تهمت، افترا، ننگین ساختن بیگناهان و پاکان، سرلوحۀ زندگی آنهاست. از پیغمبر اسلام یکجا شنیده نشد که به کافری یا مشرکی فحشی داده باشد. جنایتکاران هرچند زور دارند و زر، در برابر منطق و حرف حسابی، زبون هستند، و یارای سخن ندارند، دروغشان، فروغشان را برده، زورشان زیانشان گشته است.
دادگاه، یزید را به اعدام ابدی و ننگ جاودانی محکوم کرد و راه یزید و پیشینیان یزید را محکوم کرد. زینب از این دادگاه، مظفر و منصور بیرون آمد. حسین مظفر گردید، پدر حسین مظفر گردید، نیای حسین مظفر گردید و راه حسین مظفر گردید. زینب نشان داد که سفر اسارت استمرار سفر شهادت است و دانسته شد که چرا حسین زینب را در سفر شهادت همراه آورد و چرا حسین شهادت را برگزید و چرا زینب جامع افتخار اسارت را بر تن کرد اگر زینب جامه رزم بر تن میکرد و شهادت مییافت، سفر اسارت نبود، دادگاه محاکمه یزید تشکیل نمیشد و خطر اختفا شهادت حسین را تهدید میکرد.
باید تدبر کنیم تا مطمئن شویم که ما از قاتلان حسین(ع) نیستیم/ شهید محمدباقر صدر
از خداوند خواستارم که ما را چنان نکند که امام حسین(ع) را بکشیم حال آن که بر او می گرییم. ما را چنان نکند که اهداف حسین(ع) را بکشیم در حالی که بر او می گرییم.
امام حسین(ع) انسانی محدود نیست که از فلان سال زیست و در فلان سال جان سپرد. امام حسین(ع)، کلیت اسلام است. امام حسین(ع) کل اهدافی است که این امام والا به خاطرش از خود گذشت. این اهداف، امام حسین(ع) است؛ چراکه این ها روح ایشان است و اندیشه ایشان و دل ایشان و عواطف ایشان. کل محتوای امام حسین(ع) این اهداف است، این ارزش ها است که در اسلام نمود یافته است. هم چنان که کوفیان حسین(ع) را می کشتند و گریه می کردند، این خطر بزرگ هست که ما هم به همان بدبختی دچار شویم که حسین(ع) را بکشیم در حالی که می گرییم. باید مطمئن شویم که دست کم قاتل گریان حسین(ع) نباشیم.
گریستن به این معنا نیست که ما از قاتلان حسین(ع) نیستیم؛ زیرا اگر گریه به تنهایی به این معنا باشد که کسی از قاتلان حسین(ع) نیست، بنابراین عمر بن سعد هم قاتل حسین(ع) نبود، چون عمر بن سعد خودش هم گریست.
وقتی زینب که درود و سلام بر او باد آمد و بر کاروان اسیران و قربانیان گذر کرد، وقتی رو سوی برادرش کرد، وقتی رو سوی رسول خدا (ص) کرد تا از ایشان یاری بخواهد و کمک طلبد، یا که ایشان را از پیکر امام حسین(ع) که زیر آسمان بود، خبر دهد، از اسیران که به هر سو پراکنده بودند، از کودکان که در زنجیر بودند، وقتی جد خود را از این همه خبر داد، غریو گریه همه قاتلان برخاست، خون خواران گریستند و آنانی که چنان جنایاتی کرده بودند، گریستند؛ خود آنان هم گریستند.
بنابراین گریه به تنهایی ضامن نیست، عاطفه به تنهایی ضامن نیست تا ثابت کند این دارنده عاطفه در موقعیتی قرار ندارد که امام حسین(ع) را یا اهداف امام حسین(ع) را بکُشد.
باید آزمود، باید تأمّل کرد، باید تدبر کرد، باید اندیشید؛ تا بلکه مطمئن شویم که ما از قاتلان حسین(ع) نیستیم.
همین که امام حسین(ع) را دوست بداریم، همین که امام حسین(ع) را زیارت کنیم، همین که بر امام حسین(ع) بگرییم، همین که پیاده به زیارت امام حسین(ع) برویم، همه این ها کارهایی والاست، خوب است، عالی است، ارزشمند است، اما این کار ارزشمند، ضامن و دلیل کافی نیست تا ثابت کند که ما در قتل امام حسین(ع) هم دست نیستیم؛ زیرا امکان دارد انسانی همه این کارها را از روی عاطفه انجام دهد و در همان هنگام در قتل امام حسین(ع) هم دست شود.
باید از خود حساب بکشیم، باید در کردارمان تأمل کنیم، باید در زندگی مان با میزان بیشتری از اندیشه و ژرف نگری و همه جانبگی موضع گیری کنیم و برای همه پیامدها و شرایط آماده باشیم؛ تا مطمئن شویم که ما از دور یا نزدیک، به طور مستقیم یا غیرمستقیم در قتل امام حسین(ع) حضور نداریم.