«من یادم هست همیشه در اعیاد مذهبی خاخام یهودی ها با جمعیت بسیار میآمدند خدمت مرحوم آقا برای تبریک گفتن. حتی به دلیل آنکه افراد یهودی را اذیت می کردند، همه یهودی ها اطراف مسجد ما خانه گرفته بودند تا از تعرض محفوظ باشند. وقتی که مرحوم پدرم فوت کرد یهودیهای برایش مجلس ختم گرفتند.» آقا جلیل در تعلیم چنین پدری بود. کسی که امام موسی صدر در نامه ای از لبنان او را چنین یاد می کند: «در میان این طوفان آتش و خون و در برابر سیل سهمگین تیرهای ناروا، یاد محبت ها و نوازش ها و واقع بینی ها وحق طلبی ها و حق گویی های جلیل عزیز دلنواز و مرهم زخمهاست.
«بنده عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد هادی جلیلی هستم. پدرم از روحانیون با سابقه و معروف کرمانشاه و مادرم هم از سلسله قاجار بودند، از نواده های فتحعلی شاه قاجار، از فرزندان دولت شاه. بنده در سال ١٣٠٢ در کرمانشاه متولد شدم. پس از دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه به دانشگاه حقوق رفتم. ابتدا در کنکور دانشکده حقوق، با آیت الله آقا موسی صدر شرکت کردیم و خوشبختانه موفق شدیم. بنده در رشته قضا و جناب آقای صدر در رشته اقتصاد، فارغ التحصیل شدیم. مدتها با هم بودیم، چه در قم و تهران و چه در جاهای دیگر. بعد از اینکه پدر بنده به رحمت خدا رفت، طبق دستور آیت الله بروجردی به کرمانشاه آمدم و حوزه علمیه کرمانشاه را از طرف آیت الله بروجردی اداره کردم.
حدود ٢٥ سال، حوزه علمیه کرمانشاه را اداره کردم.» او خودش را در کتاب «من و آقا موسی» چنین معرفی کرده است. یکی از قدیمیترین مسجدها کرمانشاه، همان مسجد فیروزه ای شهر با نام خانوادگی اش «جلیلی» و برای قدیمی تر ها، نام پدرش «آقا شیخ هادی» فرزند «آیت الله عبدالرحیم جلیلی» شناخته می شود. مسجدی که آقا جلیل آن را تجدید بنا کرد و توسعه بخشید. کتابخانه آیت الله جلیلی نیز در سال چهل و نه، توسط او، برای استفاده عموم مردم، وقف آستان قدس رضوی شد. آیت الله عبدالجلیل جلیلی هفتم مهرماه سال هزار و سیصد و نود و دو در سن ٩٠ سالگی، دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست. پیکر وی را خیل کثیری از مردم کرمانشاه تشییع کردند، نمازش را آیت الله علما خواند و در حسینیه جلیلی به خاک سپرده شد. حسنیه ای که گرداگرد حیاط سالن کتابخانه است.
مردم کرمانشاه اعم از شیعه و سنی به پدرش آشیخ هادی اعتقاد داشتند: از آقاجلیل نقل شده است که «من یادم هست همیشه در اعیاد مذهبی خاخام یهودی ها با جمعیت بسیار میآمدند خدمت مرحوم آقا برای تبریک گفتن. حتی به دلیل آنکه افراد یهودی را اذیت می کردند، همه یهودی ها اطراف مسجد ما خانه گرفته بودند تا از تعرض محفوظ باشند. وقتی که مرحوم پدرم فوت کرد یهودیهای برایش مجلس ختم گرفتند.» آقا جلیل در تعلیم چنین پدری بود. کسی که امام موسی صدر در نامه ای از لبنان او را چنین یاد می کند: «در میان این طوفان آتش و خون و در برابر سیل سهمگین تیرهای ناروا، یاد محبت ها و نوازش ها و واقع بینی ها وحق طلبی ها و حق گویی های جلیل عزیز دلنواز و مرهم زخمهاست.» او در انتهای این نامه چنین آورده است: «نمی دانم آیا ممکن است به دیدارت مثل سابق موفق گردم، ای کاش ... خدای نگهدارت و به امید دیدارت، سلام به برادرانت آقای آقا حسین و حمید و همه را برسان». حالا آقا حميد در گفت و گويش با ما، از برادرش، یار امام موسی صدر، با نام «آقای اخوی» یاد می کند.
دخترش از پدر به نام پدری بسیار عزیز و گرامی و با تقوا یاد می کند و از اینجا به بعد اشک هایش امان نمی دهد که صحبت کند. آقا جلیل خود، برادرانش را اینطور معرفی می کند: «اخوی بزرگم اهل کشاورزی، اخوی دومم محمد حسین متخلص به بیدار، از ادبا و دبیر دبیرستان است و دکتر عبدالحمید جلیلی که از دکترهای حقوق پاریس است و مدتها در دادگستری بود و شغل آخرش هم دادستان کل تهران بود.» از میان برادران فقط آقاجلیل معمم می شود. آقا حمید در باره چگونگی معمم شدن برادرش با ما چنین گفت: «شب های جمعه در تهران میرفتیم، خیابان لاله زار، مسجد لاله زار. آقای لالهزاری آنجا امام جماعت بود. یک روز پرسید آیا آشیخ هادی پسر معمم دارد یا نه؟ گفتیم نه. گفت: آشیخ هادی و بدون جانشین؟ همان شب آقا جلیل نامهای به مرحوم آقا نوشت. مرحوم آقا آزادیخواه بود و اهل جانشین و این حرفها نبود. اما وقتی آقا جلیل نامه نوشت می خواهم بروم قم، مرحوم آقا،نوشت: کور از خدا چه می خواهد؟ دو چشم بینا و اینطور شد که ایشان به قم رفت. آقا جلیل بعد به نجف رفت.» آقا جلیل بعد از تهران به قم می رود و و ادبيات و سطوح عاليه را در محضر استادان بزرگ حوزه مثل، آيت الله ميرزا محمد مجاهدي تبريزي و آيت الله شهاب الدين مرعشي به پايان رسانده و در درس خارج فقه آيت الله آقا حسين طباطبايي بروجردي و خارج اصول امام خمینی نزدیک به ده سال حاضر می شود و سپس به نجف می رود و قریب به ٦ سال در بحث فقه آيت الله شيخ حسين حلي و بحث اصول آيتالله ميرزا باقر زنجاني و آيت الله ميرزا حسن موسوي بجنوردي حاضر و به درجه اجتهاد نائل میشود.
بعد از فوت آشیخ هادی مردم به آیت الله بروجردی مرجع وقت شیعیان نامه مینویسند که آقاجلیل به کرمانشاه بیاید. آیت الله بروجردی ایشان را برای آمدن مخیر می کند و مدرسه ی آیت الله بروجردی را تحت نظر او قرار داد. پس از آیت الله بروجردی ریاست به آیت الله حکیم منتقل می شود که به آقا جلیل لطف و محبت دارد. دکتر حمید، چنین نقل می کند که: «من مقدمات را فراهم می کردم که آقا به نجف برود. یک بار رفت و به آقا جلیل گفت ماه رمضان برای نماز برو به کرمانشاه و من برگشتم تو بیا. این شد که مرحوم آقا همانجا فوت کرد. کرمانشاهیان هم نامه ای به مرحوم بروجردی نوشتند که آقا جلیل به کرمانشاه بیاید. آیت الله بروجردی هم نوشتند اگر ایشان بخواهد، تحصیل کند من نمی توانم به ایشان تکلیف کنم. اما اگر آمد کرمانشاه، من آنچه که وظیفه دارم انجام می دهم. و درباره ی رابطه با آیت الله حکیم می آورد:«او مورد توجه آقای حکیم بود و آقای حکیم خیلی به او علاقه داشت. وقتی میخواست برود کربلا به او گذرنامه نمی دادند، به آقای حکیم تلفن می زند، آنوقت آقای حکیم، تلگرافی میزد که برای رسیدگی به محاسبات تشریف بیاورد. میگفت یا جلیلی یا هیچ کس.»
با شروع فعالیت امام خمینی آقا جلیل بدون توجه به ممنوعیت های ساواک روحانیون را ترغیب می کند تا نام امام را در سخنرانی های خود بیاورند. پس از تبعید امام به ترکیه، آقا جلیل سعی می کند به دیدار امام برود، اما با مخالفت ساواک مواجه می شود. او سعی می کند ضمن ایراد انتقاد به رویکرد آیت الله شریعتمداری از طریق او و ارتباطات او این کار را انجام دهد. برادرش در این باره چنین می گوید: «وقتی که امام در ترکیه تبعید بود، ایشان نامه ای تند به آیت الله شریعتمداری نوشت که شما اینجا نشسته آید و آقای خمینی را تبعید کرده اند و هیچ اقدامی نمی کنید. آقا جلیل به دیدن امام خمینی هم رفت. از بورسا او را برای ملاقات به استانبول آورده بودند. آقا مصطفی هم بود که گفت من مامورین امنیتی را دست به سر می کنم تا شما صحبت کنید. من گفتم چه کار می خواهید بکنید؟ بگویید تا اقدام کنیم. ایشان گفت من را به حضرت عبدالعظیم بفرستند. آقا جلیل پیشنهاد داد که به نجف بروند. » اما از آنجا که گمان می رود با رفتن امام به نجف موافقت نشود.
پس از بازگشت به ایران آقا جلیل از طریق آیت الله حکیم قضیه را پیگیر می شود و واسطه ای را نزد شاه می فرستند تا این خواسته را مطرح کنند و امام به نجف منتقل می شود. بنابراین سفر آیت الله جلیلی را به ترکیه می توان سفری تاثیر گذار در تاریخ معاصر ایران دانست. دکتر عبدالحمید بر این عقیده است که حضور آقای اخوی در سیاست مخالف رویه ی پدر بوده و می گوید: «مرحوم آقا سیاسی نبود. او نفوذ بسیار گسترده ای داشت. یک روز حزب توده و حزب عدالت می خواستند بیرون بیایند و با هم معارضه ای بکنند. مرحوم برادرم آقا محمد حسین، از مرحوم آقا پرسید که گویا شما حزب توده را کافر می دانید. نظر شما چیست؟ مرحوم آقا نوشت: مردمی که خود میگویند ما مسلمانیم، چگونه من بگویم که نیستند؟ اما من خودم اهل سیاست نیستم، خواهش می کنم اسم مرا در این مورد نیاورد. سیاست علم است و من از سیاست چیزی نمی دانم. کما اینکه آقا وقتی سید ابولقاسم کاشانی- خدا رحمتش کند- که در پاچه نوکان، انگلیسیها اورا زندانی کرده بودند و او را آزاد کردند، مرحوم آقا به دیدنش رفت و ایشان حرفهای سیاسی زد. و آقا گفت محض رضای خدا ما حرف خودمان را بزنیم. سیاست علم است و من در نجف قال باقر و قال صادق خوانده ام، من اگر اشتباهی بکنم، اشتباه من خیلی موثر تر است تا اشتباه دیگران.» آقا حمید اینجا می گوید: « اما متاسفانه آقای اخوی این را رعایت نمی کرد و عده ای مخالف و عده ای موافق پیدا کرد.»
آقاجلیل با امام موسی صدر دوستی دیرینه داشت، چنانکه این دوستی امام موسی صدر و خانواده اش را چند باری به کرمانشاه و آقا جلیل را به لبنان کشاند. از او درباره دوستی با امام موسی صدر نقل شده است که: «از سال ١٣٢٥ شمسی که من برای ادامه تحصیل به قم رفتم، کمکم در کوچه حرم که خانه آیتالله صدر (پدرشان) بود، آمدورفت داشتیم و با یکدیگر آشنا شدیم. در مدرسة فیضیه هم که درس میرفتیم، ایشان میآمدند کمکم خیلی نزدیک و دوست شدیم. بعد از مدتی چون محل مشترکی هم داشتیم (دانشکدة حقوق دانشگاه تهران) صمیمیت بیشتر شد و همیشه با هم پنجشنبه و جمعه به تهران میرفتیم و جزوات را میگرفتیم و برمیگشتیم.» و آقا حمید در این باره به ما می گوید: «این ها سه نفر بودند، آقاجلیل، امام موسی صدر و آقا مجدالدین محلاتی. اینها جزو اولین روحانیونی بودند که لیسانس گرفتند. عده ای می گفتند، در دانشگاه کنار دختر ها می نشینند و ... پاسخ می دادند که این حرفها چیست؟ آقا جلیل آن زمان پیش آقا موسی در لبنان هم رفت.» دکتر حمید از محبتی عمیق میان آقا جلیل و آقا موسی حرف میزند. چیزی که نمود آن را به خوبی می توان در نامهها و نقل قول هایشان دید. و آنجا که در کتاب من و آقا موسی یادی از امام موسی صدر می شود، آقا جلیل یکی از اشعارش را برای مصاحبه کننده میخواند:
دیشب ز هجر روی تو جانا گریستم
تا صبحدم نخفتم و تنها گریستم
از جور روزگار تو ای بیوفا سنگدل نگار
مجنون صفت به دامن صحرا گریستم
تنها نه از دو دیده ی گریان که از غمت
چون ابر نوبهار، سراپا گریستم
آنجا که بود، جای تو و وعده گاه عشق
بوسیدم آن مقام و در آنجا گریستم
تا طعنه ی رقیب نیازاردم دگر
پنهان ز خلق در دل شب ها گریستم
هر روز محنتی رسدم از فراق تو
هر شب ز خوف محنت فردا گریستم
از زهد زاهدان ریاکار خود پرست
گاهی نهان و گاه هویدا گریستم
خون شد دلم ز مسجدیان فریب کار
رفتم کنار دیر و کلیسا گریستم
ای بی خبر زحال جلیلی عجب مدار
گر خون ز هجر روی تو زیبا گریستم
نویسنده: سید امیر حسین بنی اشراف