لیبی کشوری است در شمال آفریقا. تاریخ این کشور چون دیگر کشورهای قاره سیاه نشان دهنده نفوذ و حضور استعمار است.
نویسنده: علیرضا محمودی
این کشور مدتی تحت حاکمیت عثمانیها، زمانی مستعمره ایتالیا و زمانی دیگر تحت حاکمیت مشترک انگلیس و فرانسه قرار گرفت. پس از استقلال در سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۹ به شیوه سلطنتی اداره میشد. جمعیت این کشور مطابق با آمار سال ۱۹۹۱ کمی بیش از ۵/۴ میلیون نفر است. در سال ۱۹۶۹ افسری جوان که به تازگی دوره تکمیلی آموزش نظامیاش در انگلستان به پایان رسیده بود، به همراهی چند افسر جوان دیگر، زمانی که پادشاه خوش نام لیبی، ادریس سنوسی، در ایتالیا بود، با چند تانک و تعدادی سرباز، پادشاه را بر کنار کردند و افسر جوان یعنی «معمر القذافی» نیز دیگر همراهان خود را کنار زد تا «جمهوری!! خلق لیبی» را بنا نهد.
از آن زمان است که لیبی دستخوش حوادث و اتفاقات ناگواری شده که علت همه آنها ماجراجوییهای کلنل معمر قذافی است.
تکامل فرمول ایدئولوژیک قذافی و نتایج آن در سیاستگذاری حاکی از تلاش یک انسان «حاشیهای» برای کسب هویت و مشروعیت در دورانی است که وی در پیقدرت در سطح جهانی است. الگوی اولیه قذافی جمال عبدالناصر، رهبر کاریزماتیک جهان عرب، بود. در واقع این برنامه رادیویی «صوت العرب» از قاهره بود که هویت او را شکل داد. بنابراین طبیعی بود که قذافی تصویری التقاطی از اسلام همراه با ناسیونالیسم عرب ارائه دهد.
تلاش قذافی برای کسب عنوان رهبری پان عربی پس از مرگ عبدالناصر مکرراً با شکست مواجه شد و بسیاری از تلاشهای او برای ارائه طرحهای وحدت با سایر کشورهای عرب ناکام ماند. قذافی که از همسایگانش منزوی و در داخل نیز با مخالفت روبهرو شده بود از طریق روشهای عامهپسند و با حمله به بروکراسی و بازرگانان کوچک در پی کسب حمایت تودهها بر آمد و دست زدن به «انقلاب فرهنگی» به شیوه مائوتسه تونگ در «کتاب سبز» او مجسم شد.
قذافی با خیالپردازی، رویای کسب جایگاه رهبری جهانی را در سر میپروراند. اما سیاستهای او از لحاظ مالی و سیاسی برای وی گران تمام شد. سرمایهگذاری سنگین در تجهیزات نظامی و حمایت از شورشهای خارجی، لیبی را در معرض سلسله رویاروییهای خطرناک با آمریکا، انگلستان و چندین کشور عرب قرار داد. در ضمن، عقاید رادیکال کتاب سبز، عموم مردم لیبی را سرخورده کرد.
در اکتبر ۱۹۷۷، قذافی مبارزه علیه نهاد روحانی اسلامی را آغاز کرد، چون این نهاد به منبع قدرتی در برابر اقتدار او تبدیل شده بود. در نتیجه طاهرالضاوی، مفتی اعظم لیبی، ناچار به استعفا شد و کسی هم جای او را نگرفت. در مه ۱۹۷۸ از «کمیتههای مردمی!!» خواسته شد تا مساجد را از کنترل امام آنها، که متهم به موعظهکفر و بدعت و مخدوش کردن پیام واقعی اسلام شده بودند، آزاد کنند! در ضمن، اصول سوسیالیستی کتاب سبز علیه مالکیت خصوصی با مخالفت علما مواجه شد.
از نظر قذافی سنتهای دین اسلام، الزام آور نیستند زیرا نقایص تاریخی دارند و درباره سندیت احادیث اختلافنظر وجود دارد. قابل ذکر است که نگاه قذافی دارای این ویژگی است که از اجتهاد شخصی او از قرآن ریشه میگیرد. علی رغم اینکه قذافی از آغاز از اسلام به عنوان یک ابزار مشروعیت بخش استفاده کرد، همواره با ایجاد دولت اسلامی مخالفت ورزیده و دین و سیاست را بطور دایمی دو نیروی جدا از هم در نظر میگیرد. از نظر قذافی دولت اولیه اسلامی به وسیله حضرت محمد (ص) تشکیل نشد و اینجانشینان حضرت بودند که دولت تشکیل دادند.
عقاید خاص قذافی سبب شده که همواره علمای طراز اول شیعه وی را دشمن امیرالمومنین و مخالف شیعه و علمای معروف الازهر سخنان وی را مخالف اسلام بدانند. برخی اخبار و گفتهها حاکی از آن است که در سال ۱۹۷۸ و در همان سفری که امام موسی صدر در لیبی ربوده شد، دیداری میان ایشان و قذافی صورت گرفته که در آن دیدار قذافی به دین اسلام و شریعت آن اهانت میکند. عبدالسلام جلود، یکی از نزدیکترین افراد به قذافی که سالها نخست وزیر لیبی بود، نیز حدود دو سال قبل از پیروزی انقلاب در امارات متحده عربی، شیعیان را خارج از دین نامید.
وخیم شدن اوضاع اقتصادی همراه با تلاشهای تحت هدایت آمریکا برای بیثبات کردن رژیم، قذافی را واداشت تا زندانیان سیاسی را آزاد کند و به لیبرالیزه کردن اقتصاد در بهار ۱۹۸۸دست بزند. این اقدامات باعث بهبود اوضاع نشد. و با گسترش ناآرامی در سراسر کشور دولت به دستگیری دانشجویان دانشگاهها و مخالفان اسلام گرا دست زد. سیاست سرکوب رژیم در اوایل دهه ۱۹۹۰ ادامه یافت، و به اعدام و زندانی کردن اسلامگرایان وابسته به شش گروه مختلف منجر شد.
پس از ماجرا جوییهای فراوان سرهنگ قذافی از ربودن امام موسی صدر، رهبر ایرانی شیعیان لبنان، که نقشی منطقهای و فراتر از لبنان یافته بود تا حادثه لاکربی و سقوط هواپیمای فرانسوی و حوادث آلمان و حمایت او از گروه تروریستی ابوسیاف در فیلیپین و نتیجه نگرفتن از آنها، بالاخره رژیم لیبی پس از سقوط صدام حسین در عراق چاره کار را در تسلیم شدن مقابل آمریکا و غرب دید و بلافاصله در نهایت سرعت شروع به پاک کردن گذشته خود کرد، به این امید که بتواند به این شیوه به جاه طلبیهای خود مشغول شود و این بار با حمایت آمریکا و غرب بتواند نقش تعیین کنندهای را که همواره علاقه داشت و نتوانسته بود در معادلات شمال و مرکز آفریقا و خاورمیانه به دست بیاورد، بازیابد. از این رو به یکباره نه تنها همه اطلاعات و تجهیزات هستهای خود را بار کشتی کرد و به آمریکا فرستاد، بلکه اطلاعات هستهای را که از ایران داشت، نیز به آمریکا داد و سبب ساز بحران هستهای چند ساله ایران شد.
اما هیچ یک از این کارها پاسخی را که قذافی از آمریکا و اروپا انتظار داشت در پی نداشت. همین باعث شد چندین بار از این وضع گله و صراحتاً اعلام کند که انتظار بیشتری از غرب داشته است. به نظر میرسد قذافی تصور میکرد پس از حمله آمریکا به افغانستان و عراق و تمرکز بر برنامه هستهای ایران با حرکت خود به سوی آمریکا از کانون خطر دور خواهد شد و از آنجا که مسئله هستهای ایران محور قرار گرفته، نسخه ایران نیز بزودی پیچیده خواهد شد. از همین رو بود که لیبی چهل دانشجوی بورسیه خود را که در ایران تحصیل میکردند به کشورش فراخواند.
البته قذافی به شیوه سخنان جالب خود، ۲۸ سال پیش در مصاحبه با مجله الحوادث در پاسخ به سوال خبرنگار مشهور الحوادث، سلیم اللوزی، درباره آینده ایران پاسخ داده بود: «انقلاب ایران انقلابی است که به زودی به زبالهدان تاریخ خواهد پیوست.»
قذافی پیش بینی کرده بود که با توجه به رویکرد آمریکا نسبت به منطقه و طرح «خاورمیانه بزرگ» با مشی جدید میتواند به رویاهای سی و چند ساله خود برسد.
اما اکنون سوال اینجاست که هدف قذافی از سخنان اخیرش درباره تشکیل مجدد دولت فاطمی و اتحاد با شیعیان به چند منظور است؟ قذافی که همواره به ناصبی بودن و دشمنی با حضرت امیر (ع) مشهور بوده اکنون چه پیش آمده که عَلَم تشکیل دولت فاطمی دوم را برافراشته است؟ چه شده که به یکباره مدافع تشیع شده؟
آنچه واضح است اینکه گفتههای اخیر سرهنگ دقیقاً پس از سخنان مقام معظم رهبری مبنی بر «انسجام اسلامی» و «حفظ وحدت» بیان شده است. سخنان او این سوال را در اذهان ایجاد میکند که آیا لیبی اولین کشوری است که پیام رهبر ایران را دریافت کرده؟ و آیا قذافی میخواهد به عنوان رئیس کشوری عربی- اسلامی اولین کسی باشد که به اردوی «اتحاد و انسجام» میپیوندد؟
نظری اجمالی و گذرا به وضع لیبی و قذافی نشان میدهد که وی چقدر صادقانه بر این مسئله مینگر. د نارضایتی لیبی از برخورد غرب و بویژه آمریکا با وی پس از تسلیم شدن در برابر آنها اکنون او را بر آن داشته تا به خوبی با «کارت ایران» بازی کند. قذافی به خوبی دریافته که جمهوری اسلامی ایران و جنبش حزب الله و امل لبنان، نقاط ضعف آمریکا در منطقه هستند. از این رو به نظر میرسد سخنان او در حمایت از تشکیل دولت فاطمی وحمایت از تشیع، تنها به این علت است که قذافی میخواهد بدین وسیله به اروپا و خصوصاً آمریکا زهر چشمی نشان دهد. بدین معنی که اگر پاسخ مناسب و درخوری به «توبه» سرهنگ داده نشود، وی میتواند با توجه به ضعف آمریکا در کنترل اوضاع عراق و نقش شیعیان ایران، عراق و لبنان به سوی آنان رود و دردسرهای مضاعفی را برای آمریکا در منطقه ایجادکند. این مطلب در سخنرانی اخیر قذافی کاملاً مشهود است. وی در سخنان خود میگوید: «ما میتوانیم خیابانها را به آتش بکشیم و آمریکا نمیتواند آن را خاموش کند.»
در نتیجه آنکه حرکات و سخنان جدید قذافی، صرفا «بندبازی» سیاسی است و به نظر نمیرسد بتوان آن را سیاست یا اقدام جدیدی برای آن کشور در نظر گرفت. البته ممکن است قذافی برای آنکه بتواند امتیازی از غرب بگیرد، حتی اقداماتی را در این جهت انجام دهد. اما این کار وی صرفا برای امتیاز گیری است و چیزی بیش از آن نخواهد بود.
سخنان جدید قذافی هشداری نیز برای سران عرب منطقه به شمار میرود. رهبران کشورهای عربی تاکنون سرهنگ را با همه لجبازیها و بچهبازیهایش به عنوان کودک بیشفعال و پرخاشگر خانواده قبول داشتند. سال ۲۰۰۳ که قرار بود کنفرانس سران عرب در بیروت برگزار شود، قهر و ناز کودکانه قذافی برای حضور در کنفرانس خریدار داشت. رسانههای عربی به طور وسیعی به این مسئله پرداختند و سران عرب چند واسطه و میانجی نزد معمرخان فرستادند. این بار اما در کنفرانس سران عرب در ریاض، پایتخت عربستان، کسی ناز سرهنگ را نخرید، حضور نیافتن او به هیچ وجه مسئله کنفرانس نبود و چنین به نظر میرسد که نه تنها از عدم حضور او ناراحت نیستند بلکه خشنود نیز شدند که قذافی به کنفرانس نیامد تا با حرکات و اظهارنظرهای جالب و منحصر به فرد خود هم وقت کنفرانس را بگیرد و هم سوژه تمسخر عربها بوسیله رسانهها شود.
بنابراین قذافی با حمله به سران عرب و دفاع جانانه از شیعه و تشیع کوشیده است با یک تیر چند نشان را بزند. هم به سران عرب منطقه هشدار داده و هم به آمریکا و اروپا که اگر پاسخ درخوری در ازای تسلیم شدنش به او ندهند، میتواند به سوی دیگری برود. از سوی دیگر قذافی کوشیده با این گفتهها خود را به ایران و لبنان نزدیک کند تا مسئله امام موسی صدر نیز «سالبه به انتفاء موضوع» شود. در این میان اما تنها یک مشکل وجود دارد و آن اینکه شخصی که بلافاصله پس از اعدام صدام سه روز عزای عمومی اعلام میکند و دستور میدهد مجسمه او را در زمان مرگ بسازند تا در کنار مجسمه عمرمختار نصب کند، چگونه پس از گذشت شش ماه از جنگ سی و سه روزه به یکباره به خاطر آورده که حزبالله لبنان در جنگ با اسرائیل پیروز شده؟ چگونه شخصی که در سال ۱۹۸۴ امام موسی صدر را اولین کسی میداند که با اسرائیل پیمان بسته!! و بر ضد اعراب با اسرائیل همکاری کرده!! و شیعیان را متحد اسرائیل نامیده!! و آنان را خارج دین میشمرده!!، به یکباره به یاد تمجید از جوانان شیعه و شاگردان مکتب امام موسی افتاده؟ ۹ چگونه کسی که پیشنهاد تشکیل کشوری به نام «اسراطین» را میدهد میتواند از مقاومت در برابر اسرائیل تمجید کند؟ چگونه میتوان با آن گذشته به این سخنان اعتناکرد؟
برادر معمر اکنون چون «قمار بازی» است که چون همه کارتهای خود را در قماری عاشقانه با غرب باخته است، میخواهد این بار کارت «ایران» و «تشیع» را در قمار خویش به کار گیرد بلکه فرجی حاصل آید. وی تلاش میکند با چرخشی ساختگی به غرب، آمریکا و اعراب نشان دهد که اگر وی را به درستی به بازی نگیرند، میتواند تهدیدی برای آنان باشد.
علی جنتی، معاون سابق سیاسی وزارت کشور و سفیر کنونی ایران در کویت که از مبارزین انقلابی نیز بوده است، در خاطرات خود نقل میکند، زمانی که ویزای سه ماهه اقامت امام خمینی در پاریس به پایان خود نزدیک شده بود و احتمال داشت دولت فرانسه آن را تمدید نکند، به فکر افتادند که مکانی را برای اقامت حضرت امام (ره) در نظر بگیرند از همین رو او و محمد غرضی به لیبی رفتند. پس از هشت روز انتظار در آن کشور و امروز و فردا کردن در حالی که قصد ترک لیبی را داشتند، آنان را از فرودگاه نزد قذافی بردند. در آن دیدار قذافی از ورود امام (ره) به لیبی استقبال کرده بود. آنها پس از بازگشت به پاریس نزد امام رفتند و گزارش سفر و گفتههای قذافی را به امام منتقل کردند. علی جنتی میگوید: «برخلاف انتظار که فکر میکردیم امام خوشحال شوند تاملی کردند و فرمودند: «قذافی شایسته اعتماد نیست» و جملهای اضافه کردندکه مضمونش این بود که با طناب قذافی نمیشود به داخل چاه رفت.»
اکنون سیاست خارجی ایران در معرض آزمونی دیگر قرار گرفته است. مهم نیست که سرهنگ پیر به کجا خواهد رفت؛ مهم این است که آیا ایران را نیز با طناب خود خواهد برد؟