آنچه در پى مى خوانید گزیده اى از سخنرانى امام موسى صدر در کلاس اعضاى ارشد جنبش امل است که به صورت هفتگى برگزار مىشد.
اشاره:
این سخنرانى در کتاب «الامام موسى الصدر الرجل الموقف القضیه» به چاپ رسیده است؛
یکى از باورهاى قرآنى، عقیدهمندى به کتابها و پیامبران الهى است. قرآن کریم بسیار مىکوشد تا در کنار نام پیامبران گذشته درنگ کند. قرآن تاکید دارد که اعتقاد به حضرت محمد (ص) به تنهایى بسنده نیست. مسلمان همچنین باید به همه پیامبران پیشین ایمان داشته باشد: «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله». (پیامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده ایمان دارد. و همه مومنان به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان دارند.) این معنى با عبارات دیگرى هم آمده است: «لا نفرق بین احد من رسله» (میان هیچ یک از پیامبرانش فرقى نمىنهیم.)
در برخى آیات دیگر تصریح شده است که هر پیامبرى پیامبران پیش از خود را تصدیق مىکند و به آمدن پیامبران بعدى بشارت مىدهد. برآیند این آموزه کوششى است براى ایجاد جبههاى از پیامبران و مومنان که از ابتداى آفرینش آغاز مىشود و تا پایان هستى ادامه مىیابد، کوششى که در پى پیوند دادن مبارزه امروز ما با مبارزه انسانهاى گذشته است و در پى آن است که میان دعوت پیامبران گذشته و خاتم پیامبران پیوندى ناگسستنى به وجود آورد. این روش را اسلام در میان همه امتها همواره به کار بسته است. حتى هنگامى که از مجاهدت و شهادت امام حسین (ع) یاد مىکنیم، در زیارت مخصوص او، چنین مىگوییم: «السلام علیک یا آدم صفوه الله، السلام علیک یا وارث نوح نبى الله....» و این گونه حسین (ع) را و همچنین ابراهیم، اسماعیل، موسی، عیسى را وارث این خط نورانى مىشماریم؛ خطى که از آغاز هستى شروع شده است. ما مىدانیم که رسالت الهى از آغاز در قالب پیامبران، کتابهاى آسمانى و جانشینان پیامبران یک راه را پیموده است و آن قرار دادن انسانها در یک مسیر بههم، پیوسته و ادامهدار است تا هیچ انسانى در هیچ زمان و مکانى خود را غریب و تنها نیابد، خود را با کاروانى جهانى همراه بیند و نسبت به درستى راهى که برگزیده است یقین حاصل کند.
خاستگاه حقیقى این امر آن است که نبوتها و رسالتها یکى هستند. خدا یکى است. انسان یکى است، روابط انسان و دیگر موجودات، انسان و خودش، انسان و دیگر انسانها، انسان و آفریدگار، همه و همه داراى نظام الهى یگانهاى هستند که آن را اسلام نامیدهاند. اگر تفاوتى هست در مرحلهبندى است، که آن هم از حرکت تدریجى و رو به رشد آگاهى آدمى در طول تاریخ سرچشمه مىگیرد.
بنابراین، پیامبران همه فرستادههاى یک خدا به سوى یک انسان هستند، آن هم در فراخوانى به یک پیام که همان پیام الهى و پیام تسلیم شدن خرد، دل و پیکر آدمى در برابر خداست. ما از این نگاه به اسلام خویش مىنگریم. مومنان ساحت انسانى رسالت را در مقابل ساحت الهى آن نمایندگى مىکنند. همان طور که جنبه الهى رسالت در دعوتهاى یکپارچه نهفته است، جنبه انسانى آن در حرکتهاى یکپارچهاى نهفته است که از پگاه هستى تا واپسین لحظه آن و در همه جاى زمین وجود داشته است. این یکى از مفاهیم بنیانى اسلام و ثمرهاش احترام به دیگر ادیان است.
این نکتهاى است سودمند که به وضوح در قرآن کریم آمده است. یکى از دستاوردهاى این نگاه تکیه کردن بر مبانى ثبتشده پیشین است. قرآن کریم در آیات فراوانى، احکامى را که در کتابهاى پیشین آمده یادآور شده است و بر آنها تاکید مىکند: «و لقد کت-بنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادى الصالحون» (ما، در زبور، پس از تورات، نوشتهایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد.) در آیات دیگری، از مجازات و کیفرهایى سخن گفته شده که در تورات آمده است. بنابراین، با سلسله یکپارچهاى از امت خدا روبهرو هستیم، امتى که در برابر خدا تسلیم است و همه پیامبران الهى به همه آنها تعلق دارند، راهشان یکى است و هرآنچه در امت پیشین مقرر شده در این امت نیز پابرجا است، مگر آنکه نسخ شده باشد، یعنى به صورت دیگرى درآمده باشد.
بنابراین، یکى از اصول بنیادین اسلام، ایمان به کتابها و پیامبران الهى است؛ یکى بودن دین، تحول تدریجى دین و راستگویى و بشارت دادن پیامبران به یکدیگر. پیامبران گذشته، بنا به تصریح قرآن، در کتابهایشان به محمد بن عبدالله (ص) بشارت دادهاند. در آنچه از انجیل و تورات براى ما باقى مانده است نیز بشارتهایى در مورد آمدن پیامبر اکرم محمد بن عبداللهص وجود دارد. از جمله در انجیل کلمه فاراقلیط آمده که آن را به روحالقدس ترجمه کردهاند ولى در نسخه اصلى واژه فیرقیلیط است که به معناى «احمد» است. انجیل از ویژگیهایى سخن مىگوید که کاملا بر پیامبر اسلام منطبق است. مىگوید اگر کسى را باغى بود و آن را به افرادى اجاره داد و آنها ضامن آن شدند، سپس از پرداخت اجارهبهاى آن سر باز زدند و او نمایندهاى را براى گرفتن مبلغ اجاره فرستاد و آنها به او اهانت کردند، باز دیگرى را فرستاد و او را زدند، دیگر بار پسرش را فرستاد و او را کشتند، با آنها چه باید کرد؟ اعتراض کنندگان مىگویند که باید آنها را تنبیه کرد. باغ را از آنها گرفت و به دیگران داد. مسیح مىگوید: رسالت الهى به شما داده شد اما شما کفر ورزیدید، قیام کردید، پیامبران خدا را آزار دادید و کشتید. خداوند به زودى این رسالت را از شما مىگیرد تا آن را به امتى دیگر بسپارد.
سپس مسیح اوصاف امتى که رسالت و ملکوت خدا را پذیرا خواهد شد بیان مىکند و مىگوید: آیا این مثل معروف را شنیدهاید که سنگهایى را که بناها دور مىافکنند دیگرانى آنها را در دیوار یا پایه بناهایشان به کار مىبرند؟ و سرانجام به آنها مىفهماند که اى امت اسرائیل که براى مدتى طولانى رسالت الهى بر شما فرود آمد، به زودى پروردگار ما ملکوت آسمان و رسالت پیامبران را از شما خواهد گرفت و به امتى دیگر خواهد داد؛ امتى که ناچیز شمرده مىشود و مردم به آنها بىاعتنایى مىکنند... طبیعتا در این منطقه این ویژگى بر عربها انطباق دارد و بدین سان انجیل بشارت مىدهد که پیامبرى به عرب داده خواهد شد.
همچنین اوصاف دیگرى هست که پژوهشگر، آنها را در کتابهاى دیگرى که به محتویات کتابهاى مقدس انجیل و تورات مىپردازد، خواهد یافت. پیامبر کسى است که حامل رسالتى از جانب خداست؛ از روى هواى نفس سخن نمىگوید؛ چیزى از خود و از ادراکات خود به مردم نمىگوید؛ تنها آنچه به او وحى شده است بازگو مىکند. بحثهاى کاملا دقیقى درباره تفاوتهاى پیامبران و رهبران مصلح وجود دارد، پیامبران و رهبرانى که از آغاز خلقت آدمى براى نجات او ظهور کردند.
بر پیامبر است که آنچه را به او وحى مىشود با دقت تمام و بدون هر نوع تحریف یا انحرافى به دیگران برساند. در غیر این صورت وى در معرض انتقام الهى قرار خواهد گرفت. قرآن کریم این اصل را در این آیه بیان کرده است: «و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین» (اگر پیامبر پارهاى سخنان را به افترا بر ما مىبست، با قدرت، او را فرو مىگرفتیم، سپس رگ دلش را پاره مىکردیم.)
بنابراین، پیامبر آنچه را به او وحى کردهاند باز مىگوید، حال آنکه مصلحان از آنچه خود درمىیابند سخن مىگویند. حضرت محمد (ص) درس نخوانده بود و چیزهایى به او وحى مىشد که نه خود و نه قوم او بدانها آگاه نبودند. این مساله مهمى به دنبال دارد و نیاز به دین را روشن مىسازد.
قوانینى که در این دنیا وضع مىشود، آنهم در دنیایى که قانونش را حاکمان مىنهند، محصول ذهن انسان و تابع منافع اوست. در بسیارى از جوامع، قانون تابع منافع اقلیت است، از آن جمله لبنان ماست که قانون چون جامهاى بریده و دوخته مىشود تا اشخاصى معین بر تن کنند. قانون چه بر آمده از اکثریت و بر ضد اقلیت، چه بر آمده از اقلیت و بر ضد اکثریت، نمىتواند با مصالح گروهى بىپیوند باشد. بنابراین، ناقص است و چون براى زندگى محدود و گروهى خاص تدوین شده است نمىتواند فراگیر و عمومى شود، گرچه موقتا به کار گرفته شود. در میان قوانین موضوعه کدام قانون است که از تاریخ یا جغرافیاى خاصى متاثر نشده باشد؟ کدام قانون است که بتوان آن را فارغ از وابستگیها، پیشینهها، برداشتهاى خاص و تاثیرهاى محیط یافت؟ این تنها قانون آسمانى است که تابع منافع خاص یا تاثیرات محیط نیست و همین سرچشمه شکلگیرى دعوتهاى الهى است.
از این رو، انسانها نیازمند قانونى آسمانىاند که بتواند میان آنها به داورى بنشیند. انسانها، وقتى هر کسى از منظر خویش به امور مختلف مىنگرد، چگونه مىتوانند بدون چنین قانونى با یکدیگر به توافق برسند؟ چگونه مىتوان پیوندى سالم میان انسانها برقرار کرد، اگر بر ارزشها مبتنى نباشد؟ واحدهاى انسانی، بدون وجود ارزشهاى قطعى و مشترک، به شرکتهایى انتفاعى بدل خواهند شد که هرکدام در پى منافع خویش است و هیچ چیز بازدارنده آنها نخواهد بود.
بنابراین، بشریت نمىتواند از قوانین آسمانى یعنى قوانین مطلق و ارزشهاى اخلاقى و قوانین پذیرفتهشده بىنیاز باشد، و جامعه بشرى بدون قوانین آسمانى نمىتواند به زندگى همراه با همزیستى و همکارى دست یابد. از سویى قانون آسمانی، اگر با تفصیل و تبیین همراه نباشد، نمىتواند جامه عمل بپوشد. بنابراین، نیاز به اجتهاد یا نوعى دخالت انسانى در قانون آسمانى پدیدار مىگردد. هرچند زمینه و بستر آسمانیست و پایه و رکن آسمانى است اساس قانون ستون آن است و نیاز انسانها به پیامبران نیز در همین نکته نهفته است. اگر قوانین آسمانى نبودند انسان ناگزیر بود تا هزاران سال در دل تاریکى به جستجو و تجربه برخیزد تا بتواند قانونى وضع کند، آن هم قانونى آکنده از کاستى و سستى که محصول پیوند آن با اوضاع، احوال و افراد خاص است.