فاطمه طباطبایی:فهمیدم که پس میشود چیزی غیر از آنکه در ذهن من بود هم باشد. این تفاوت را آنجا احساس کردم که همۀ بیحجابها الزاماً بیدین نیستند. آنجا دیدم افرادی هستند که واقعا حجاب ندارند اما خیلی دین دارند و کار خیر میکنند، کار فرهنگی میکنند. این اتفاق برای من خیلی جالب بود.
فاطمه طباطبایی، ۲۴ ساله بود که داییاش، امام موسی صدر ربوده شد؛ عروس امام خمینی آن روزها تصور نمیکرد که آن ماجرا تا امروز که خودش ۶۰ ساله شده و اسارت داییاش ۳۶ ساله (از ۹ شهریور ۱۳۵۷) طول بکشد. طباطبایی در خاطراتی که گروه تاریخ شفاهی موسسه امام موسی صدر در اختیار «تاریخ ایرانی» گذاشته، از برخورد امام موسی صدر با زنانی میگوید که از نظر خواهرزادهاش حجاب سفت و سختی نداشتند و ظاهرشان با تصویر او از زنان متدین و مذهبی متفاوت بود. متن کامل این خاطرات قرار است به زودی در قالب کتابی منتشر شود.
تفاوت فضای لبنان و ایران
فضایی که دایی جان با آن برخورد داشتند، با فضایی که ما در قم و نجف بودیم، خیلی متفاوت بود. مثلاً میدیدم که خانمهایی میآمدند که دایی جان خیلی با آنان خوب برخورد میکنند و میگویند خیلی متدیناند، خیلی خوباند، در حالی که به لحاظ ظاهری اینطور نبود. شاید بار اول این برای من یک مقدار نامأنوس بود که خانمی حجاب نداشته باشد ولی متدین حساب شود.
بعد میدیدم که دایی جان ابتدا مقداری از فرد تعریف میکنند بعد مینشینند با او صحبت میکنند و میگویند این خانم خیلی خیّر است. خیلی خانم نیکوکاری است. برای همین متدین حساب میشود. بعد میدیدم که این خیلی متفاوت است از آن چیزی که من از کلمۀ خوب در ذهنم داشتم. بعد به مرور با گروههای مختلفی که آنجا میآمدند آشنا شدم. خانمهایی میآمدند که فعالیتهای نظامی داشتند. این برای من خیلی عجیب بود. چون آن موقع چنین چیزی نبود. بعد از انقلاب برای ما عادی شد، ولی آن موقع مثلاً میدیدم که خانمی میآمد که چریک بود. بعد دایی جان خیلی از او تعریف میکرد. بعد میدیدیم که خانمی که با او صحبت میکردند خیلی متفاوت است از فرد قبلی. هر دو هم میآیند با ایشان صحبت میکنند، بعد از هر دو هم تعریف میکنند که انگار هر دو خیلی خوباند. اینکه خانمی چریک باشد و مبارز باشد و وقتی در این محیط میآید خیلی مورد پذیرش باشد، آن هم با آن شکل و شمایل، مقبول و مورد پذیرش است و با صفات ممتازی که از او یاد میشود، فضایی بود که برای ما جالب بود.
برخورد امام موسی صدر با افراد
من این را از ایشان شنیدم ولی روش کارشان را نمیدیدم. از بعضی افراد که آنجا بودند و تعریف میکردند که مثلا این خانم معلم چیست و اینطور کار میکند و اینطور بحث میکند و اینطور تعلیم میدهد. ولی مواجههشان را با افراد تحت تربیتشان ندیده بودم و از خانمهایی که میآمدند نقل میکردند، میشنیدم.
محیطی که من بودم و کسانی که میآمدند و به نظر من دیندار میآمدند، افرادی بودند که یا مثلا پوشیه داشتند یا چیزی که آن زمان پیچه میگفتند. یک چیز مشکی بود و غیر از پوشیه بود که میافتاد روی صورت. مانند نقاب بود و سیاه بود. کل صورت را میگرفت و صورت اصلاً پیدا نبود. منتهی نمیچسبید به صورت. بهش میگفتند پیچه. مثل سایهبان بود. چادرها هم چادر بندی بود که الان هم دوباره مد شده و بعضی از خانمها میپوشند؛ بندی به کمرشان میبندند و پایینش مانند دامن میشود و بالایش هم مانند چادر. لباس این بود. اتفاقاً خانم آیتالله بروجردی و مادربزرگم، بیبیجون از اینها میپوشیدند. حتی همین پیچه را هم میزدند. بیبیجون وقتی که رفتند لبنان پیچه را گذاشتند کنار و پوشیه شد. پیچۀ ایشان پوشیه شد و چادرشان هم اینطور شد، به جای چادر بندی.
آن زمان خب این چیزها بود و کسانی که من میدیدمشان که میگفتند خانمهای مؤمن و مذهبی هستند، این پوشش را داشتند و غیر از این کسی را نمیدیدیم. بعد هم که میآمدیم تهران مثلا خانمهایی بودند که دیگر بیحجاب بودند و اگر در خط و کارهای دیگری بودند، مثلا هنرپیشه و خواننده بودند، فرم دیگری بودند. برای من این بود که خانم مذهبی این شکل هست و خانم بیدین هم آنطور هست. بعد لبنان که رفتم میدیدم که خانمهایی میآیند با همان پوششهایی که من فکر میکردم که یا بیدین هستند یا هنرپیشه هستند و در آن قالباند، اما دایی جان خیلی ازشان تعریف میکنند که خیلی خانم مذهبی است و خیلی اخلاقی است و خیلی خیر است و خیلی کمک میکند. فهمیدم که پس میشود چیزی غیر از آنکه در ذهن من بود هم باشد. این تفاوت را آنجا احساس کردم که همۀ بیحجابها الزاماً بیدین نیستند. آنجا دیدم افرادی هستند که واقعا حجاب ندارند اما خیلی دین دارند و کار خیر میکنند، کار فرهنگی میکنند. این اتفاق برای من خیلی جالب بود.
تعامل امام با خانمهایی که حجاب سفت و سختی ندارند
میدیدم خانمهایی که مسیحی یا مسلمان بودند و حجاب درستی نداشتند، حتی دعوت میکردند و امام موسی صدر میرفتند منزلشان. اینها را یادم هست ولی موسیقی را نمیدانم که گوش میکردند یا نه. من ندیدم که بگذارند. اینها را هم از دیگران شنیدم، از خودشان یادم نیست. وقتی هم که ایشان میآمدند خانه اینجور نبود که خیلی رادیو روشن باشد. حتی اگر هم روشن بود خاموش میشد که خود ایشان را ببینند و باهاشان صحبت کنند.
میدیدم که خانمی میآید و بیحجاب هست و میرود در دفتر ایشان و بحث میکند و کار میکند و سؤال شرعی و مذهبیاش را میپرسد، سؤال فرهنگی دارد و در خیریه کار میکند و از ایشان کمک میگیرد. ایشان هم با او بحث میکند و بعد هم میآید از او تعریف میکند که مثلاً ایشان مؤسسۀ خیریه دارد و کمک میکند. میدیدم که مهمانشان میشوند و میروند خانهشان و میگفتند که ناهار مهمان این خانماند. فضای لبنان با فضای ایران خیلی متفاوت بود. قم و شهری که من بودم و علمای قم هم محیطشان خیلی متفاوت بود با محیط لبنان و بیروت.